جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
غمی اندازه یک کوه در بین گلویم بود
آدامس سقّزی در دست کودک روبه رویم بود
در آن لحظه به جز مردن چه چیزی آرزویم بود
عمو جان، میخرم این جمله تنها گفت و گویم بود
****************
خمیده دور می شد کودکی یک مرد، تنها بود
خودش میرفت، اما یک نگاه سرد، آنجا بود
چقدر این اجتماع رنج و فقر و درد، زیبا بود!(:
خدا در عمق چشم کودکان کار پیدا بود
*****************
آهای ای خفته گان مانده در امیال نفسانی
به مسجد تن شد و دل نه، جماعتهای انسانی؟
نمیبینم چرا در بین آدم ها مسلمانی
خدایا مُهر خود را میزدی بر دل نه پیشانی
****************
به ظاهر خوش ولی در بطن، استعمار پیدا بود
شپش در جیب ما با حالت بیمار پیدا بود
کمی در بین آقایان اگر دیندار پیدا بود
وَ یا رونق در این آشفتهء بازار پیدا بود
****************
حباب شیشه ایِ اقتصاد زار پیدا بود
نمیدانم دلار و درهم و دینار پیدا بود
تو تنها این چنین با مشکلاتت در نمی ماندی
خدا در عمق چشم کودکان کار پیدا بود
فقط میتونم بگم شرمنده ام
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بودند