ما با عزریل هم،همی شاکی شدیم ** بر حقایق لعبته ها بشنیده ایم
از قلم افتادگان سررش بگو ** تا ما هم آگه شویم از سر او
خضر را هست صد عزریل و عیسی ز دل ** که به امر پادشه،گه جبرئیل و گه عجل
سر آن افرشته را داند اویس ** همچو موسی در دیار آل قیس
همچو موسی شکوه ها کردیم همی ** همچو ادریس مردنی گشتیم همی
این چه مردن،بلکه عشق کامل است ** از چنین مردن حیات قائم است
از چنین مردن،گشت ادریس عالی مقام ** در مقامی که نباشد ناپخته خام
در مقامی که ببندند چشمها ** از نزول و سعود روح ما
نه بپرسند از قدیم و حال و بعد ** نه بپرسند از رکوع و دین و بند
گر همی بینند سلام گویند همی ** همچو طایی در طواف کعبه ای
پرسدش طایی ز دل سخنهای عجیب ** که بگو از سالکان آل غیب
دخت رومی بدو گفت،ای سیدی ** بازگو آنچه بدل گفتی همی
بر دلت آمد که تو فردی کنون ** کس نداند هیچ ز احوالت کنون
هم به دل آمد که تو همچو ملک ** برفراز کعبه ای تو،ای ملک
هم به دل آمد که ما دانیم از آن ** چه دلی بردیم از این بهر کلان
شیخ طایی گشت سرمست و خجل ** گفته و ناگفته را آگه به دل
دخت رومی فاش گفت از چشم غیب ** آنچه طایی گفته بود بر آل غیب
شیخ طایی برخودش هم بنگریست ** هشت ده رسیده بر عمر ایست
دخت رومی بود کلش بیست سال ** احسن است بر چنین دختی مثال
مست گشت طایی از آن عالی مقام ** دخت رومی غیب گشت از چشم آن
گفت طایی،ای خدا سررش بگو ** گرچه پشت دخترک...چیزی مگو