سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 29 شهريور 1403
    16 ربيع الأول 1446
      Thursday 19 Sep 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۲۹ شهريور

        گل سرخ

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۸ ۰۷:۱۳ شماره ثبت ۷۹۷۴۹
          بازدید : ۳۵۰   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        گل سرخ
         
        اگه می دانستیم ، ارزش ثانیه را،
         دائماً میماندیم ، به کنارِعزیزان دل خویش ، که ارزشمندند
         با دو چشمانِ خودم من دیدم
         یک عزیز را که ، یک لحظه ی قبل او بودش
         یک لحظه بعد ... او نبود
         به همین آسانی
         باید هردم ما غنیمت بشماریم گوهرعشقی که ،
         بین ما جاری است
         گل سرخی که هم اینک روی طاقچه توی گلدان، شادمانه به ما میخندد،
         یک روز و دو روز میهمانست ،
         بعدش میرود سوی خدا
         تنها ، دل پرعاطفه ای میداند ، قدر گلبرگش را
         می نهد بین ورق های کتابش ، تا به یادش باشد
         گلبرگی را ، که کنون بی جانست
         مملو ازمرگ شده است
         هرطور فکرش بکنید ،
         آن دگر خاطره است ،
         قشنگی ، بویش ، لطیفی و ظریفیِ همه گلبرگهایش ،
         همه اش خاطره است
         مثل عکسه عزیزانی که ، بین آلبوم هامان ، نصب شده ست
         تا بیاد آریم که : روزی کنار ماها
         - رؤیایی تر از یک قصه - بوده اند و افتخارند ما را
         آنروزها ، واقعاً زیبا بود ،
         ولی حیف رفت که رفت ،
         تا چه حد جذاب بود ،
         مملو ازخاطره بود
         یادمان باشد ، چه اندازه کنار آنها ،
         لبخند زدیم ، خوش بودیم ، خندیدیم
         گریه کردیم ، مهم این بود که با هم بودیم ،
         و به این دورهمی شاد شدیم
         هم را فهمیدیم ، حس کردیم ،
         پرازانبوهی ، از یاد شدیم
         کاش در تقدیرمان ، از جدایی ها هیچ اسمی نبود
         اگر اینجا زمانی همه با هم بودیم
         همه با یکدیگر ( با دست گره خورده به هم ) ، می رفتیم
         کاش این واژه ی سرد ، " دلتنگی " معنایی نداشت
         
         
         اما نه ، منِ هیچ و پوچ که ، فکرم محدودست ،
         این نظرها چیست من میگویم
         من نمی‌دانم حکمتِ مولایم
         این خداوند است ، حکمتِ هرچیز را میداند
         چون نمیدانم ، پس دیگرخموش
         پس به جای این تصورهای خام ، صبر را که امرِ اوست ،  
         باید هرلحظه فروکرد به گوش.                                 
         
        بهمن بیدقی 98/7/23
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۲۱:۰۷
        درود بزرگوار
        آموزنده و زیباست خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۲۱:۵۸
        باسلام وعرض احترام
        ممنونم ازشما
        سپاس
        ارسال پاسخ
        محمد خسروبیگی
        پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۰۸:۳۳
        درود آقای بیدقی
        بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ...
        خیلی خوب
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۰۸:۴۵
        باسلام وعرض ادب
        ممنونم از نظر پرمهر و محبت شما
        سپاسگزارم بزرگوار
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۰۹:۴۲
        خندانک خندانک
        هزاران درود بر شما
        شاعر بزرگوار
        خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۱۸:۲۰
        باسلام وعرض احترام
        سپاسگزارم بزرگوار
        ارسال پاسخ
        باقر رمزی ( باصر )
        جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۸ ۰۰:۵۹
        سلام و عرض ادب بزرگوار
        تقدیم به شما

        فرهاد...............

        اى دريغا كز زمان تنها به ما فردا رسيد
        كو رسيد اما چه سودى زو شب يلدا رسيد

        با تو هر دم يار ديرين واژه ‏ام منظور بود
        بى تو اى محبوب خوبان جمله بى‏ معنا رسيد

        جان و دل ار سوخت از سوداى افيون بود و چشم
        چون نظر افكند و نوميد عاقبت اينجا رسيد

        يا رب اين غوغاى بر جا مانده از تقويم چيست؟
        كين زمان در پاى گلها سايه‏ ى يغما رسيد

        دل چه خوش بود از سبويى از مى پيمانه‏ اى
        سنگ جهلى چون شكست پيمانه را صهبا رسيد

        بس كه بر دل وعده‏ ى امروز و فردا داده ‏ام
        دل بهر گل مى‏ رسد گويد كه آن رعنا رسيد

        خار دوران را به چشمم گر نهادند جاهلان
        دم فرو بستم به عزلت گفتم از دانا رسيد

        جام پاكى را به سر كش باصر از لطف خداى
        اين بود پيمان او كو از لب زيبا رسيد

        باقر رمزی باصر

        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۸ ۰۶:۰۸
        با سلام وعرض ارادت خدمت استاد گرامیم
        بسیار شعر لطیف، ظریف و دلنشینی بود . لذت بردم
        زیبا هدیه ای بود
        سپاسگزارم ازشما
        و از نگاه پرمهر و محبتتان، بینهایت ممنونم بزرگوار
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0