شب دل انگیز و ماه شعله پرست
و دل از شوق یار دیوانه
با نگاهی به مشعل مهتاب
پر کشیدم دوباره از خانه
بار و بندیل عشق را برچین
باید امشب کنار هم باشیم
ساز و خودکار و یک ورق کاغذ
نیمه شب را حریف غم باشیم
چشمم از ازدحام لبریز و
گوشم از شعر و از شعار پر است
شهر از خمار و خسته و خواب
بر لبم واژه ی فرار پر است
روزگاریست ناله می آید
دیرگاهیست شعله می خیزد
مهر ماهی است پر ز بی مهری
برگ و بار انار می ریزد
انحنای شکست پیدا و
راه شب در سیاهه می میرد
غول شهوت شبانه می آید
جای آغوش یار می گیرد
سهر و افسون دوباره می زاید
چهره ی صادقانه می گیرد
جهل و ظلمت در این زمانه ی نو
سینه ها را نشانه می گیرد
باید از روزگار بگریزیم
شور در پرده ی سه تار شدن
شاید این آخرین گزینه ی ماست
شانه در خرمن نگار شدن
شور و عشاق و اصفهان گردی
گم در این شهر بی مثال شدن
شانه بر شانه های خاطره ها
وصل دیباچه ی وصال شدن
یا در این روزگار پائیزی
مات و مبهوت نور ماه شدن
شعر خواندن ترانه پیمودن
درک این لحظه تا پگاه شدن
شعر ما معنی ی خدایی داشت
شاعران حال شعر را نبرید
عشق را ندیده سر نبرید
آبروی سپهر را نبرید
جمله را با هوس نیامیزید
مثل ماهی اسیر آب شدن
لحظه ای بودن و درخشیدن
تیر شیطان شدن شهاب شدن
سینه تا شد لبالب ادراک
حالتی مثل انقلاب شدن
ناگهان ماورا کند خواهش
تا به دستت خطِ کتاب شدن