در خراب آبات این دل جای دلداری نبود؟
بر دل دیوانه ی ما یک پرستاری نبود؟
روز و شب در کنج خلوت با می و مستی گذشت
حیف از این عمری که بر آن نرخ بازاری نبود
قیمت گوهر نمی داند کسی که جاهل است
ای عزیزان عشق ما را یک خریداری نبود
طوطی طبعم شکر از مطب دل می خورد
زاغ ها را این چنین طبع شکر باری نبود
در قفس افتاده ام -اما که آزادم ز خود
آنکه می داند مرا گوید که بسیاری نبود
در خیالم می گذارم یک بنای عاشقی
آفرین بادا که این در کار معماری نبود
گر چه دورم از ظواهر- سجده بر دل می کنم
عشق می داند که بر من غیر از او یاری نبود
کعبه در قلب من است- در شعرهایم بنگرید
مْحرم دل می شود آن را که زناری نبود
فتنه از خود می کشی! از نفس سرکش؟ ای دریغ
تا کجا باید روی با او که غمخواری نبود
من شکستم آن بت نفسی که خود آورده ام
چونکه در چشمان او از عشق آثاری نبود
در نگاه مهربانان مهربانی دیدنیست
این چنین بودن عزیزان کار دشواری نبود
جغد از چمان تنگش شب نشینی می کند
نور حق در خواهش هر ذات بیماری نبود
این دل خلوت نشین بوی طهارت می دهد
عاشقان را جز دل دیوانه ابزاری نبود
آرزو دارم که از مقصود تا مقصد روم
آری آری از دل ما یک خبر داری نبود
(شب فروزا) لحظه ی مردن چه شیرین می شود
چون که در این زندگانی وقت دیداری نبود
----------------------
شب افروز 7/7/91