آنقدر زیبا که غیر از بوسه اش کارم نبود
خوشتر از رویا که مثلش هم در افکارم نبود
یک نگاهش این دل من را گرفتارش نمود
بعد عمری که دلم هرگز گرفتارم نبود
بر لبان گلرخش لبخند بازی ها نمود
جان فدایش می نمودم گرچه او یارم نبود
از برای وصل او ما هرچه می کردیم باز
التفات او به سوی این دل زارم نبود
آه کز دوری آن روی قشنگ دلفریب
اشکها دارم ولی آنها درانظارم نبود
من که از بوسیدن لبهای او دورم ولی
بین ما یک مدتی یک کوچه دیوارم نبود
ماه من رفتی و من ماندم در اینجا منتظر
انتظار دوریت در این شب تارم نبود
با پیامت جشن شادی در دلم برپا کنی
آن چنان جشنی که نزد شاه و دربارم نبود
بوسه بر رویش زدن چون خواب شیرینی نمود
خواب شیرینی کز آن ای کاش بیدارم نبود
صبح دیدم در کنارش بوسه بر رویش زدم
بوسه ام چون سیل و دستی هم نگهدارم نبود
شرم در چشمان نازش با دلم بازی نمود
گرچه در ظاهر دلش اصلا گرفتارم نبود
باز من تنها بیادت گوشه ای بنشسته ام
زآنکه در کنج دلم جز میل دیدارم نبود
بسیار زیبا بود
در وصف مشکلات جامعه بود