آهسته قدم زنم به ساحل
با پای برهنه بی اراده
نیلی وش بیکران آبی
آن دختر بی ریای ساده
با پیچش موج موج مویش
بی تاب کند ترانه ها را
با آینه ی زلال رویش
مستانه کند دلانه ها را
خورشید در آن کرانه ی دور
انگار که بذر زر فشانده
بر باغچه اش چه نرم و نازک
چون سبزه ی تر صدف نشانده
نرمینه ی دلنواز شن ها
گاهی به فشار تکه ای سنگ
آهسته بگوید ای مسافر
غافل مشو از نگار دلتنگ
نا گاه صدای تندر و برق
برد از لب عاشقانه ها قند
نیلی وش بیکرانه شد چون
خاکستری غرور الوند
حالا تب موج همچو شمشیر
بر صورت صخره می زند چنگ
سوز دل سنگ و ساحل پیر
در شور به دیلمان هماهنگ
بر شورش موج موج دریا
دعواست میان مرغ و ماهی
از زاویه ی نگاه ماهی
مرغ است دلیل این تباهی
غوغا و نهیب و بانگ و فریاد
بغض است در این میان گلوگیر
باور نکنم خدای من وای
این کیست در این قفس به زنجیر
دریا و عطش به هم نگنجند
آرام من اینچنین نجوشد
می غرد و فخر می فروشد
دریاست کنون که می خروشد
دریا تو هبوط عشق سازی
تصویر ملایم نمازی
حیف است که با چنین هیاهو
رنگینه ی عاشقی ببازی
تا چشم به هم زدیم بگذشت
عمر سفر دو روزه ی ما
این یک دو سلام آخرین را
آرام گذر ز کوچه ی ما
با همچو منی نه خشم و طوفان
آرامش صبح عشق باید
یا بوسه داغ آتشینی
از جنس تب دمشق باید
گمگشته ی عشق آتشینم
مجنون و خراب ریش ریشم
ای جان چه خوش است وادی عشق
فانوس نیاورید پیشم