نگاه کن
چقدر گامهای مکرر محض
بر قانون مُردگی های قوز کَرده میریزد
آیینه ها
بیشک، حسرتبار شکایت تصویرند
و ضخامت مقعری فلج، برای بودن..
من تا هنوز
برای انعکاس، در ابریشم تکامل دیوارها
برای آوای گداخته ی سوارکاران بیتای عرب
و برای آهنگهای آبیفام مزامیر، آمده ام
برای اسطوره بودن
افسانه شدن
برایِ فرسنگهای دور آمده ام
من برای ریختن برفنده ی خیال
در کالبد معنی
برای رؤیاهایِ شیرین
شکافتن
شُعله کشیدن
و برای دوست داشتن آمده ام
برای پَرسه ی طلاییِ نهنگ ها در بشارت صبح..
برای بودن
برای نواختن گرم عاشقانه ها
برای سپردن اشک ها،
عطرها و فنجانهای مِهر به دریایی مواج
و برای شنیدن
راس ساعتهایِ گس آمده ام
من با قرنهای سپید در نیایش
برای وِلگردها
سایه های درازقامت حاشیه ی گود
برای غمگین ترین بداقبالی خیابانهای متروکِ در انتظار
و برای آمرزش،
آمرزش آمده ام..
من برای حجم ویرانگرِ مخملهایِ پیراهن سُربین جنگلها
برایِ تمام اِنگاره های معشوق بودن
برای رهایی
و برای خاموشی هَر شبِ در زنجیر
برای کلام استخوانی بعد،
تعبیر عصیانِ آتش
و رجعت آسمان_ اقیانوس هایِ خون آمده ام
برای خِش خِش قلم
کتاب
برای آنگاه که شُعاع ناشناخته ی نور بود،
و دیگر هیچ نبود
و برای بیگاهی که نباید تناسُلرا در مُرداب ها زوزه کرد
من برای جست و جویِ گورکن هایِ مایوس
برای نانوشته ها
آدمیزاد ها،
فرشته ها!!
برای همه ی سیارک هایی که دیر میراث میبرند
برای دستانِ کوچک تنهایی های بزرگ
نبوغ سِترون معبود بودن
.
.
.
برای تکثیر شهوتناک بنفشه ها، در خاک
و برای بارانی زیبا، در کویر آمده ام
من برای آتشِ سیگارهای پرقهوه ی شعر
و تراواترین کنیاک کبود آزادی در رگها
من
برای پالوده ترین الماس بودن
نفیس ترین تنفس بیپایان زیستن آمده ام
برایِ ساقه های سَخت وداع
برایِ سترگ کودکانه خندیدن
مادر بودن
برای تابوت هایی که کسی برایشان گریه نکرد
.
.
.
من در عصر تعفنهای عور،
برای مریمانه رویاندن
برایِ لرزش نسیم زار پگاه بر اندام کوهستانهای بکر
و خواندن
برای خوابی در کشتیهای سرگردان سیماب
برای آخرین بودن
نخست بودن،
من قرون بسیاریست
از بیپایانی برای حسرت انسانها آمده ام...
1396