چگونه از دل بستن پروانه بگویم
که آبرویی برای عاشقیها نمانده
و از دلتنگیهای شبهای سیاهم تا
حسرت پرنده ای که برایم1009 نخوانده
1009
من برای اشک ریختن شانه ای میخواستم
تو که هزار سال نوری ازکنارمن دوری
چگونه این زخم کهنه را التیام بخشم
تو هم بسان زمستان ، ازبهارمن دوری
1009
نشسته ام شبهای دراز دردها1009 سراییدم
اما چه سود کتاب شعر مرا 1009نمیخوانی
با همه دلتنگیهایی که باورش داشتی
هیچوقت نجابت 1009این سروده را نمیدانی
1009
من سالهاست از جهالت جمع 1009بریده ام
در1009 این کویر خشک کد خدا نمیخواهم
میان زمین و هوا1009 و1009 1009باد1009 1009و1009 1009طوفانها
کشتیم1009 شکسته1009 است 1009ناخدا نمیخواهم
1009
تو فکر میکردی که با بریدن ساقه ای
همه شکوه1009 شقایق از کرانه میرود10091009
اما بدان که تو هیچوقت عاقل نبوده ای
و همیشه از جنین خاک ، 1009جوانه میرود
1009
تمام سالهای عمرم به این امید گذشت
که تو شبی1009 مرا صادقانه 1009 نفس کنی
و من با همه ارادتی که از تو 1009داشتم
مثال 1009مرغ مینایی ، اسیر قفس کنی
1009
اما شاید همین1009 آخرین گلایه ام باشد
برای آرزوهایی که در خیالت داشتی
همیشه به این1009 خاطر ،چون شمع میسوختم
1009کاش آخرین 1009بوسه ها را مست نمیکاشتی.