یک روز ردیفِ اولِ انجمنی
دیدم دوسه تا دزدِ بزرگِ وطنی
از نسل همان ها که گران می کردند
در سینه ی گاو، نرخِ جنسِ لبنی
آنها که به جای سکه می اندازند
بر مردمِ ساده آلیاژِ چُدنی
آنها که به اسمِ خودروی ملیِ شان
هم قیمتِ بنز ، میدهندت لگنی
از معرفت و صفاتِ برجسته، تهی
از پول و مراوداتِ وابسته، غنی...
تصمیم گرفتم متوسل بشوم
بر شیوه ی گفتمان.. حقوق مدنی..
گفتم که عزیز، لحظه ای فکر بکن
تو هموطنِ مومن و هم کیش منی
انصاف بده بگو درست است خودت
از کمّی و کیفیتِ جنست بزنی؟
تا کی باید بنوشی از خونِ من و
این ملتِ سرزنده ی از بی کفنی
گفتم که بیا دوباره آباد کنیم
البته بعید است! ولیکن شدنی...
با معنیِ اتحاد خواهیم زدن
بر اکثرِ دشمنانمان تودهنی
**
از آخرِ سالن به سراغم آمد
الطافِ مودبانه ی پیرزنی :
باور داری که با دو خط شعر قشنگ
حتماً کمر فساد را میشکنی؟
هر چند که شاعری و شعرت خوب است
در مبحثِ اقتصاد، خیلی کودنی
الفاظِ تمامِ جمع دشنام شد و
بر گردنم آویخت... چه آویختنی!
القصه به سمت در هدایت کردند
من را... نه مودبانه! با تودهنی..
از آن سه نفر، یکی که اعصاب نداشت
فرمود برو... ولی دیگه زر نزنی..!
#مهدی_صادقی_مود
دروداستادبزرگوارم
بسیار زیبا مثل همیشه
باطنزی نمکین وکنایه آمیز