چرا اینقدر روزا سخته
انگار از پیش نمی رن
راهها بسته ان
حسها داغون
دلا آتیش میگیرن
چرا انگار گرهها
رو همدیگه سوار شدن
همه دردا تو دلاشون
هر کدوم از اون یکی
بدترشدن
مگه اینجا
میدون مسابقه اس؟!
همه دارن می دَون با سرعت و
هیچکسی با پشت سریش کار نداره!
اصلاٌ انگار توی این مسابقه
داورش رفته و
هیچکس سوت پایان نداره!
اونایی که اولش ندار بودن
می دَوَن یه لقمه نون پیدا کنن
اونایی ام که یه کم دارا بودن
می دَون بیشتراز اون پیدا کنن
اونایی ام که تماشا چی این بازی شدن
هم دارن هم میتونن بیشتراز اون پیدا کنن
می بینن بقیه را زل میزنن
همه ی بارشونو رو شونه ی
خلق می زنن
گاهی وقتهام می شینن کنار هم
الکی اون یکیو پس می زنن!
خلاصه وقتاشونو یواشکی
زیرآسمون شهر پَر میزنن
آخه انگار زندگی یه بازیه
اونایی که بازیو خوب بلدن
میدونن چی کار کنن
حریفو دوربزنن!
بقیه همش دیگه زیادیه
راه فرسایش روح و عادیه
واسه رفتن رسیدن تا ته خط
خیلیا روانتو تار میکنن
رژه میرن رو مُخت
احوالتو زار میکنن
تو باید محکم باشی تا بتونی
سر قولت بمونی وجدانتو راضی کنی
یا که کمتر با دلت بازی کنی
بسپاری یه جا تموم دلتو
به اونی که از همه دلسوزتره
نقشه ی روح و روانتو داره
بشنوی صداشو ازجون و دلِت
بری همراه صداش
تا هرکجا می بردِت
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود