« بذر نكو »
خدای لم یزلی3، خوش بُوَد پرستيدن
نمی توان که ز امرش ، سری بـپیچیدن
برادرا ره توحید ما همین باشد
هر آنچه امر خدا می بُوَد ، پسندیدن
اگر چه بار مهم است ، بار توحیدش
نمی شود ز همان بار ، شانه دزديدن
مترس جان برادر ،برو به خدمت دوست
به خدمتش که رسی ، قابلی به پرسیدن
به پای میکده ی عشق آن اگر رفتیم
مِـی طهور4 توان ، از پیاله نوشیدن
طراز حکم خدا را که ما نمی دانیم
نمی توان به طراز خدای بسنجیدن
طراز ملت دانا ، به طبق امر خدا
نمود آن به طراز خود نکوشیدن
زِ عین بی خِردی هست ، اگر کسی خواهد
ز فکر خویش ، طراز خدا بـجوئیدن
چه خوش بُوَدکه بفهمیم فهم ما زکجاست
و بعد از آن به طراز خدا و فهمیدن
هر آنچه عالم زاهد ، جلوتر از ما بود
ز جستجوی طراز خدا بترسیدن
حدود حدِّ گِلیمت بکن تو پای دراز
درازتر که کنی می رسد به برچیدن
اين مَثَل که زدم، طبق فکر هر بشر است
وگرنه فکر بشر ، کی رسد به سنجیدن
زبان بیهوده گویی به علم و فکر خدا
زبان درازی است وآن واجبست به بُبریدن
اگر به فکر خدا هستی و خواهش دل خود
چنان بُوَد که سرت را به سنگ کوبیدن
اجازه ای به چنین فکر ما نمی دهد آن
که ما به عُجب5و غرور خودیم و بالیدن
محال فکر ما، محال آن به ما نمی گوید
برای کودک دیوانه ، عشق ورزیدن
به دشت خرمن گندم ، اگر توان برویم
توان به دور همان دشت ، خوشه برچیدن
گُل مُراد تو در باغ بوستان خداست
گل مراد ز باغ خدا توان چیدن
به مثل زارع دهقان ، بـپاش بذر نكو
که حاصلی ندهد بذر را نـپاشیدن
فغان1 زِ مردم بی دین و آن جفاکاران
برون شدن ز بهشت و جحیم2 بگزیدن
هر آنکه قهر خدا ، را دَمی به عمر بدید
نکرد بر بشری جور و کینه ورزیدن
مریض درد غریبی ، اگر تو می بینی
رواست خاطر حق ، خاطرش تو پرسیدن
به حال سختی دل خستگانِ دل افکار3
نباید آنکه به احوالشان بخندیدن
به ظاهراً نتواند کسی خدا را دید
ولی به باطن ، دل خستگان توان دیدن
قلندران حقیقی که ریش نـتراشند
هوس زِ دل بـتراشند ، از این تراشیدن
تجملات جهان ، دور خود مکن جمعش
تو جمع می کنی ، آنها رسد به پاشیدن
تجملات زمان است ، هرزه گردي ها
غرور ما بـفزايد ، به هرز رقصيدن
برادرا به قناعت بكوش و قانع باش
كه راه حرص و طمع مي رسد به رنجيدن
بيا برادر من ، از جهان قناعت كن
اضافه اش دَم مرگـت ، رسد به گرييدن
هـزار مرتبه گفتم: برادرا بـشنو
گر امر حق بـپذيري ، تو داري ارزيدن
طواف كعبه ي دل كن ، اگر خدا جويي
به دور كعبه ي گِل،بي خود است گرديدن
حسن به حكم خدا،هرچه ميشود تو بكوش
نمي شود بـرِ حكمش ، علل تراشيدن
اثر زِ باطن حكم خدا ، حسن تو بگو
به ظاهر آنچه بگفتنـد ، خلق نـشنيدن
٭٭٭
3- جاوداني 4- پاك – پاك كننده 5- خودبيني
1- آه- دريغا 2- دوزخ- جهنم 3- خسته- مجروح
حکیمانه و زیبا بود