« گلاب گل »
تو كه از دوريـَت ،كردي كبابم
زِ فيض و لطف2،كي كامي بـيابم
تو كه آزار دستت،سود بخش است
زِ آزارت ، چرا من كاميابم
تو كه از من حفاظت مي نمايي
چرا اندر حفاظت ، من نـخوابم
مـرا در آستانـت ره نـدادي
سرم بـر آستانـت ، سر بـسابم
تفضّل گر كني بر من صوابس3
كه من مستوجب لطف و ثوابم
نـهادم سر به تسليم و رضايت
چرا افزون كني زجر و عذابم
گلاب گل زِ چشمانم روانس
تو كه نيستي خريدار ، گلابم
حساب كارم از دستم برون شد
چسان ديگر به دست آرَم حسابم
كتابـَت نامه بـنوشتم برايَـت
مگر نآمد4 به دست تو كتابم
نويسم نامه اي با عذر خواهي
بـبينم تا چه بـنويسي جوابم
همه عمرم به راهت، ره مي دويدم
به منزل كي رِسَم ،با اين شتابم
تو كه با من نداري آشنايي
من از فُرقتـَت5 ، در اضطرابم
سرم گر خاك ره سازي در اين راه
از اين ره تا ابد ، من سر نـتابم
دوباره زندگي از سر بـگيرم
اگر يك نيمه شب،آيي به خوابم
مرا بر پاس خدمت گر بداري
زِ پاس خدمتـَت سر بـر نـتابم
عجب طرزي سخن بـنوشته ام من
به بيداري است يارب، يا به خوابم
حسن اين شعر را بنوشت وميگفت
نـداد آخر چرا يارم جوابم
٭٭٭
2- عطا و مودت و مهرباني 3- مصلحت- درست 4- نيامد 5- جدايي- دوري
بسيار زيبا بود
تو كه با موسر ياذي نداري
چرا هر نيمه شب ؛آيي به خوابم