همینجا گفته باشم اوّلِ شعر و غزلخوانی
که می میرد سراینده تَهِ ابیاتِ پایانی!
درون سينه لبريز از هزاران حرف ناگفته
هوای دیده ساران هم مه آلودست و بارانی
اگر از خسته ای پرسی: رفیق از چه تو می نالی؟
به تکرار اینچنین گوید: پریشانی، پریشانی
پریشانم، پریشان تر از آن طفلی که از دستش
رها گشته طنابِ بادبادک روزِ طوفانی
پس از آن حسرتی حک می شود بر ساقه ی یادش
شبیه ردّ زخمِ ناشی از چاقوی زنجانی
تو اِی سر منشأِ اِی کاشِ بی پایانِ حزن آلود
که چون یک یادگاری بر نهال یاد می مانی
تو را باید سرود اصلاً به وزن و سبکِ دلتنگی
نه در وزن مفاعیلن…، نه با سبک خراسانی
"مرا با عشق تو در دل هوای جان نمی گنجد"*
دقیقاً گفته احساس مرا انگار خاقانی
من از روز ازل در ظلمت تنهایی ام غرقم
چه می شد نوری از برق نگاهت را بتابانی
نمی خواهم مسیحاگونه بر من جان نو بخشی
که جان تازه می یابم اگر حتی بمیرانی
از این رو امتحانم کن خلیل اللّهِ ثانی شو
تصوّر کن که اسماعیلم و راضی به قربانی
به دور از هر تکلُّف ساده می گویم که می ریزم
به پای روحِ باقی جسمِ فانی را به ارزانی
و می میرم در این مصراعِ شعرِ واپسینِِ خود
"بو دونیا فانی دیر فانی، بو دونیادا قالان هانی؟"**
#حمزه_نجار
……………………
*مرا با عشق تو در دل هوای جان نمی گنجد
مگر یک رخش در میدان دو رستم بر نمی تابد
خاقانی
.....................
**بو دونیا فانی دیر فانی
بو دونیادا قالان هانی
داوود اوغلو سلیمانی
تخت اوستوندن
سالان دونیا
خسته قاسم
ترجمه: این دنیا فانی است، فانی
کیست که در این دنیا مانده باشد؟
دنیایی که سلیمان پسر داوود را از تخت به زیر کشید
درودبرشما
به جمع ما خوش آمدید
بسیارعالی