دم طلوع
واژانه های خیالم را
بر روی سفیدی کاغذ
نقش اشک خواهم کرد تا
عاشقانه ترین جملات در
ذهن خاکستری من نقش ببندند و
بر نفس بریده و زبان بند آمده ام جاری شوند
تو حوالی غروب به
هوای شنیدن نفسهایم
چشم هایت را ببند و
آغوش بگشا تا
پروانه خیال من بر
شانه های تردید بنشیند
گوش بسپار
بی بهانه گوش بسپار به
حال تمنا آلوده گداختنم تا
من شب را
تن به اسارت رویای تو دهم و
نامه درد سرد بغض آلودم را
واژه واژه در بازوانت زمزمه کنم
با لکنت من کنار بیا که این
حال هر سوخته دلی ست
باور کن جنون سوختنم را و
بگذار من از نگاه تو ببارم
در دستان تو آب شوم
در خود بشکنم و
از بلندای معنا فرو بریزم که
این
سرانجام شمع بودن است
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
دلنشین و زیباست