جمعه ۱۲ بهمن
رفتن شعری از سجاد صادقي
از دفتر مشق عشق نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۴:۴۹ شماره ثبت ۶۵۹۷۲
بازدید : ۶۹۳ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب سجاد صادقي
|
از آرزوها گور من پر شد ولی تو
با رفتنم یک شهر دلخور شد ولی تو
ابرو کمان های خودت را خم نکردی
از غصه ها و درد هایم کم نکردی
من بت نبودم بشکنی با دست هایت
از قلب تو رنجیده ام تا دست هایت
عیسی صلیبش را کجا میخواست مردم
آدم هنوز هم در پی حواست مردم
دلشوره ها دل مرده ها را خلق کردند
بهر امیدی بچه ها را خلق کردند
من سربه زیر است طفل معصوم نگاهم
من یوسف گم کرده ای در عمق چاهم
این بیت ها تعبیر میشد مهربان تر
وقتی که باران میگرفت در خانه کمتر
میترسم از همزادی باران و طوفان
میترسم از تنهایی سخت خیابان
وقتی که دستم با ته جیبم رفیق است
یعنی که تنهایی من خیلی عمیق است
شرح پریشانی من را خوب بشنو
محتاج بودم من به تو یاغی به برنو
هرجا که پای صحبت تو در میان است
غمگین ترین حال جهان من عیان است
من میروم بی تو به سمت رخت خوابم
ارگ بمم بی تو که ویران و خرابم
بعد از تو دیگر از دلم چیزی نمانده
نابود شد این عشق مثل حزب توده
احساس را از من گرفتند خاک کردند
از عرصه ی دنیا خودم را پاک کردند
من رفتم اما قلب تو هرگز نفهمید
میرفتم و چشم تو این را خوب میدید
از آرزوها گور من پر شد ولی تو
با رفتنم یک شهر دلخور شد ولی تو
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
مثنوی زیبایست
احسنت و درود
بعد از تو دیگر از دلم چیزی نمانده
نابود شد این عشق مثل حزب توده
اینجا احساس میکنم یه سکته بوجود اومده
و نمانده و توده هم ردیف نیستند
درسته هر دو ده دارن ولی هم وزن نیستند
پیشنهاد بنده
بعد از تو دیگر از دلم چیزی نمانده
نابود شد این عشق و امیدی نمانده
البته جسارت منو ببخشید ....نو آموزی هستم کنجکاو و فضول