بنام خداوند خورشید و ماه
خداوند دلهای پر سوز وآه
خداوند شادی ، خداوند غم
فرستنده نعمت بیش و کم
خداوند طفلی که آمد پدید
و آن پیرمردی که قدش خمید
خدای جهنم خدای بهشت
خداوند خلاق اردیبهشت
سه ده سال قبل از چنین روزها
پس از یک زمستان پر از سوزها
میان بهاری سراسر امید
چو من کودکی سوی دنیا دوید
ز یمن قدومم جهان جان گرفت
سراسر زمین سیل و باران گرفت
همه غرق در اشک شوق و دعا
پس از عطسه ای آمد از من صدا
همه خنده بر لب و من غرق اشک
به حال قدیم خودم برده رشک
که ای آفریننده مهر و ماه
کمک کن که راهم بیابم ز چاه
من اینجا غریبم تو دستم بگیر
خداوند قادر ، علیم و خبیر
به ناگه تمام تنم گرم شد
و زیر سرم کم کمک نرم شد
همی گفت ای کودک دلبرم
عزیزم نگه کن که من مادرم
چو فهمید من گشنه هستم نه سیر
به آرامی ام داد یک جرعه شیر
کنار اتاقی دو چشمش به در
چو قنداقه ام دید گفتا پدر
خدایا چگونه کنم شکر تو
به لب دارم از شکر من ذکر تو
سپس روزگاران پس از هم گذشت
و این چرخه نامیده شد سرگذشت
چو چشمان من بسته و باز شد
کلاس دبستانم آغاز شد
زمان می گذشت و سه و چهار و پنج
و من عاشق درس نابرده رنج
و این دوره ها چون به پایان رسید
همی دوره و وقت خدمت رسید
زمستان سرد و سه ماهه اراک
هوای گرفته پر از گرد و خاک
دگر فصل پایان بحران شده
زمان رسیدن به تهران شده
نگویم چه کردند فصل بهار
که پایان خدمت شده چابهار
و حالا زمان وصال است و شور
زمان کمال است و شوق و شعور
و حوا به آدم چو می داد سیب
نصیب دل خسته ام شد نسیب
چو این دیده بر دیده اش چشم دوخت
دل عاشقم تار و پودش بسوخت
خدا عشق او را چو تعلیم کرد
دو دنیا به این عشق تعظیم کرد
و حالا کماکان من و فصل شور
و یک زندگی سر به سر کوه نور
مسیحا شدم لیک درمانم اوست
به جان مهر او در رگ و خون و پوست
خلاصه بسی رنج بردم در این سال سی
و گفتم من این شعر را فارسی
#علیرضا_مسیحا
20/02/1397
ساعت:18
تولدت مبارک
سروده بسیار زیبا و حکیمانه بود