"رویای برفی"
برف
برف و
همه جا برف
آنقدر برف که بر روی موهایِ من و
گیسوانِ دشتِ خرمنِ تو نشسته باشد
عصری باشد
سفید
خیلی سفید
من هوایِ تو به سرم زده باشد
میزی چیده باشی دو نفره
آنقدر دو نفره که حتی برای
کاسه و بشقاب
نمکدان و گلدان دیگر جایی باقی نمانده باشد
آنطرف تر پشتی باشد دو نفره
آنقدر دو نفره که فقط پشت من و تو
تکیه کند به آن
جامه ای تن کرده باشی از جنسِ آتش
هوا یکی باشد و نفس یکی
نفس هایمان همه گرم و گره خورده به بوسه
آغوشم گُر بگیرد از شعله هایِ تن سوزِ پیراهنت
فضا پر شده باشد از عطرِ بهار و
شکوفه هایِ سیب و گیلاس تو را بتراود
درِ گوشت زمزمه کنم نامهٔ شاملو برای آیدا را
"چقدر تو را دوست دارم !
چقدر به نفس تو کنار خودم احتیاج دارم !
چقدر حرف دارم که با تو بگویم !
اما افسوس !"
شمعی سوسو کند
به بهانه تاریکی چشمانم را ببندم و
با سرِ انگشتانم انحناهایِ صورتت را بخاطر بسپارم
خوب بخاطر بسپارم
دست به شانه هایم که میکشی
مرا به خیالِ دشتِ شقایق میبری
دشتی که لیلا ها و مجنون ها
شیرین ها و فرهاد ها می روید از آن
نگاهت را به من بده
بگذار تب کنم و بیمار شوم
سپس طبیبم شو که
تابِ سوختن ندارم
بگذار آسمان را فرشِ زیرِ پایت کنم
بلکه رنگین کمان به یکباره
بشکافد دلِ سیاهِ شبش را
برایم بیصدا لالایی بخوان
من آرزویِ خواب دارم
خیالِ یک روح در دو بدن
جانِ مرا به لب رسانده است
لبانت را وصلهٔ لبانم کن
تا پاره ای از خاطرهٔ بوسه هایِ
یک شبِ برفی شوی
رویایِ برفی من می تواند
قصهٔ شب بیداری هایِ عاشقان باشد و
تا خودِ سپیده دم
سینه به سینه نقل شود
این رویا در امتدادِ طلوع بر
رخِ تو به آفتاب سرایت خواهد کرد و
تو خواهی تابید بر خاموشیِ
لب هایِ لبریز از فریاد عشق
بافتنِ جزء به جزء تو به تنِ این رویا
حسِ خوبی به من می دهد
برف هست
من هستم
ولی تو
تو نه دوری و نه نزدیک
۹۷/۰۱/۱۷
#نارین_یازان
درودبرشما
زیبا وباحساس بود