شيرين عقل ٢
من از آن بچگي ها هم خدايا
هميشه در دلم رويا نشسته
لطافت بود و احساس ومحبت
صداي ايرج و گلپا نشسته
گهي مارتين لوتركينگ گاه هم ماركس
هميشه در سرم چرخيده رويا :
-چروك مغزها بوتاكس گردد
گره زد يا بخيه قلب ها را -
هميشه در سرم روياي اين بود
كه دنيا پاك باشد،مغز بيدار
نباشد در جهان فقر وتهيدست
تفاوتها چنين عريان و بسيار
خداوندا تو كه اعجاز داري
چه ميشدنان به روي سفره ام بود
و يا من مثل آن آقاي شرقي
چنان پولي درون توبره ام بود؟!
ميان هر فقير و هر يتيمي
كمي خيرات از آن مي نمودم
به رسم نيك اجداد نجيبم
دل از آن بندگانت مي ربودم
اگر من روي كرسي مي نشستم
نمي كردم فقيران را فراموش
به درد هر كدام از بندگانت
دل وجان مي سپردم بادوتا گوش
گمانم اي كريم بي بديلم
سراغ اين هم وغم درمن نداري
كه من هم ميشوم آقاي شرقي
نداري دادي و اين بدبياري
كمي شيرين مخم مي زد هميشه
من از آن بچگي ها ساده بودم
گمانم مادرم مي گفت گاهي
كه اصلن اشتباهي زاده بودم
حميد رفيعي راد (كوروش)
٩٦/١١/١١
درودبرشما برادرخوبم
بسیارزیبا بود