حرفت جداییست؟حرفش را نزن بس کن!
دردت رهاییست؟ حرفش را نزن بس کن!
بعد از تو انبوهی ز غم سرزد به این خانه
جایت چه خالیست!حرفش رانزن بس کن!
یک شب به من گقتی چرا اینقدر دلگیری
این فکرها واهیست!حرفش را نزن بس کن!
آخر چرا کتمان کنم آن زجه هایت را
این عشق پوشالیست؟!حرفش را نزن بس کن!
یا لااقل الان که تنگ است این دل و اشکی
از چشمها جاریست حرفش را نزن بس کن!
این روزها از خود تنفس کن که برگردی...
"ها"یت مسیحاییست ،حرفش را نزن بس کن!
وقتی که میخندم تو ام اینقدر دلسردی
این اوج بیماریست! حرفش را نزن بس کن!
دردم زلیخاست که این حرف از دلش آید:
یوسف چو کنعانیست،حرفش را نزن بس کن!
این حجم از گریه کدامین شب نگه دارد
هان! لیله القدریست حرفش را نزن بس کن!
من در ره شیرینم حتی خسرو گر گوید:
راهت چه طولانیست..حرفش را نزن بس کن!
وقتی که مست مستم از خندیدن لیلا
مجنون چه شیداییست حرفش را نزن بس کن!
از هرکسی چیزی و..هرچه هست.. دلگیرم
از اینکه دیواریست؛ حرفش را نزن بس کن!
وجدان خود قاضی کن و فکرش کن آیا این
رسم وفاداریست؟! حرفش را نزن بس کن!
خسته شدم بس گفتم (حرفش را نزن بس کن)
این بحث تکراریست حرفش را نزن بس کن!
تصمیم آخر با خودت باشد.. همین..اما..........
دل رو به ویرانیست حرفش را نزن بس کن!
محمدرضا یوسف پور