خوش مکن دل بر کلام عاشقان بوالهوس
اندرون سینه شان جز شهوت و گنداب نیست
در نماز عارفان پر فریب شهر ما
صحبتی از خلوت سجّاده با محراب نیست
آدم آواره را اَندرز دادن جاهلی ست
صحبت معقول در دارالمجانین باب نیست
دل مَبند بر هیچ کس در این جهان دل فریب
وقت دل کندن برایت یک نفر بی تاب نیست
دل مسوزان بی جهت یا باجهت بر هیچ کس
در مرام این جهان شعر وشراب ناب نیست
گر چه تدبیری نباشد آدم خود کرده را
لیک با تدبیر هم قلب بشر شاداب نیست
آبروی کس نریز و آرزوی کس نکش
بازتاب این عمل دست کم از مرداب نیست
آدمی افسانه گشت و آدمیّت در گذشت
رسم و راه آدمی امروزه جز یک خواب نیست
ای که در پستی و نکبت مثل ومانند تو نیست
هیچ دانی رسم دنیا بر شرارت باب نیست؟
از برای مُهره های هرزه دنده نیست پیچ
بر دل چون رعیت ما هرزگی ارباب نیست
نان قلب عشق بازان گر بریدی شک مکن
نقشه هایت تا ابد جز نقشه ای بر آب نیست
روز پیری و سقوط و درد و ماتم می رسد
در وجودت هیچ نیرنگی دگر جذّاب نیست
حاصل بذری که در روح و روانم کاشتی
جز هوای بی کسی با اشک بی اعصاب نیست
وعده مان روزی که یابی نوش دارو بهر خویش
لیک دارو را اثر در ماتم سهراب نیست
سروده : بابک حادثه