بهار و فصل شكفتنها ،من و دلِ ِ شكسته ي نالاني
به روي شعر و غزلهايم، سكوت و سايه ي ويراني
زمين هوايي باران بود، وَ آسمان دل تنگش را
اسيرِ عشق زميني ديد، به يك اشاره پنهاني
نسيم رقص كنان آمد، به گوش ِ ابر سرودي خواند
ستاره محو تماشا شد، بر اين تغزل طوفاني
زمان به روي زمين خنديد، فلق به شام سيه تابيد
زمين ز شوق و عطش ناليد، خوشا بر اين دم ِ حيراني
به يُمن صبح ِ هم آغوشي، به خاك غمزده باران زد
زمين ز چهره فرو افكند، نقاب تشنه ي عرياني
هزار قطره فرو افتاد، دو صد شكوفه شكوفا شد
به روي خاك عيان گرديد، گل شكفته ي خنداني
بهار زاده ي زيبا رو! نگار سرخ تماشايي !
به عشق روي تو دل بستم، بگو هميشه كه مي ماني؟
نه مهر، مهرفشان مانْد وُ نه باد، باده فزا...افسوس
تو زود قصد سفر كردي، دلم گرفته و مي داني
كه خط سبز خيال تو، هميشه در نظرم باقي ست
درود شـــــادي ِ آغازين، وداع آيه ي پـــــــاياني
.
.
.
دوباره چرخ زمان چرخيد، هزار غنچه ي نو روييد
و جاي خالي ِ تو ماند وُ ... من وُ ... دريغ ِ دو چنداني
25 فروردين 1391