صل الله علیک یابنت زمزم و الصفا
صل الله علیک یابنت مکّه و المنا ... فی کل دقایق و اللحظات
**************
کاسه ی خون بود چشمانش ؛ ولی بیدار بود
دیده ی زینب : به جانان ؛ دست : بر دیوار بود ...
بی نَفَس در فکر ِ رنجِ عالَم حیرانِ حسین ...
مرگ ها را "یک تنه لشکر" ؛ سپهسالار بود ...
زینبم در تَلّ ِ سردِ شام ِ مِهمان کُش "غریب"
چادرش را خاک تاکرده ... به طاق ِ نار بود ...
همگنان درخواب ِ دردی هوش از سَرها پَران
او ولی سجّاد را ( مادرتوان) ؛ تیمار بود ...
جان بِساییدَش مرورِ نیزه ی سَردارِ عشق ...
زینبم چون بی برادر شد ؛ تَبَش بسیار بود
درمیانِ ناله های دلخراش ِ جمعِ حب .....
هر دَمی یادِ همان گودالِ "هستی کار" بود
آب و صبر و شام و تیهِ خار از زینب ببین
تاقیامت شرمِشان پاشیده بر رخسار بود ...