به یاد فروغ فرخزاد :
---------------------
می کِشم به سوی خیالت پر
نیست فریاد ، در دلم اندک
می باید ، برساند باد پیامت را
در لبهای خاموش قاصدک
جاده می یابد امتداد و می رسد به افق
شقایق تندر می گردد در آسمان
بغض حلقه میزند در چشم ستاره
می غلطد اشک ، بر روی رنگین کمان
چه کسی دوباره خواهد ساخت
بر روی کاغذ ، خانه ای از جنس آب
با مرگ تو چه کسی اوج میگیرد
تا ورای زمان ، با پر عقاب
می نشیند ماتم بر تن حروف
او کیست که رام کند کلام را بر تن قلم
دریای شعر را نیست دیگر قایقی
در کوچه های عشق ، نمیزند کسی قدم
نیست چشمهایت که کُنَد افسون
شاپرک را برای سوختن در آتش شمع
یا بسازد سرود بریدن را
برای خسته ای که تنهاست ، در دل جمع
خشک می شود قطره قطره جویبار
آشفته اند رنگها ، در جلد پائیز
نشسته بر زمین و می گرید قهرمان
توانش نیست تا کند با ستم ، ستیز
مانده اما از تو یک لبخند
می درخشد چون تبسم بر لبهای ماه
می بارد از پس ابر بر زمین خشک
می سازد برای بغض یک غریبه راه
نیستی و جاریست خون تو در رگهای شعر
می شود از لب شعر تو یک بوسه برگرفت
با نگاه تو به غمها نگریست
می شود عشق را ، با یاد تو از سر گرفت
بسیار زیبا و دلنشین بود