کسی آمد
میان دشتِ یک سجاده
بیدل شد , نمازی خواند
سکوتی کرد با طرزی نجیب و سایه ی خود را
به سازی خواند
کمر را بست
با یک حکمت شرقی حجازی خواند
سفر را عزم یک قربت
اثر شهرِ مجازی خواند
کسی آری کسی
تکبیر گویان بود و قاری خوش فرازی خواند
گمانم اطلسی فهمید
و خُم شد رازقی
روئید
لبی را بوسه ای لغزید
به نا گه شاعری امد
شکاری کرد و شاهد
از شعور نور دزدید وشعاری خواند
یکی پرسید
عجب این نهر ما جاریست
تو میدانی چرائی چیست ؟
و یا در خانه ی خلوت چرا غم نیست ؟
کسی آمد ؟
چه شد یک آن تمام عاقبت
از دست هیز شیطنت بگریخت
عجب خواب دل انگیزی
چه رویائی
چه تعبیری
چه تندیسی
حذر از جنگ و پس لیسی
هم آغوشی , هم آمیزی
کمی بر سفره ما هم , نظر ریزی ؟!!!
بگفتا آمدم جانم
نبودی خانه ات اباد
غم دنیا چه می لیسی ؟
بزن بر طبل شب خیزی
به رازی خواند
و با خود نامه ای بگشود
سپس از صحنه شد مفقود
شد آرام عافیت مشهود
و باز از نو قمار تیغ شیطان میکند مصلوب
و باران میگشاید دفتر محمود
و سلب مردکان پر گشته از غوغای یک تن پوش پوشالی
عجب طرحی
عجب شالی که آویزان کند
داماد شهر آشوب
به هر بام عروس این بلی
از بود
تو میگوئی چرائی چیست ؟
به نازی خواند
گمانم رازقی روئیده بود و من بخوابم
ای عمو جانم
کجا ؟
این جامه را جِر واجرش کردند و فهمیدند
سبوهاتان پر از می باد
نه ان می از می حی باد
به سرهاتان صبا تازد
نه آن سر
سرسری نازد
به دلهاتان خدا مشهود
حضورش
خود خودی بازد
نمازش را به سازی خواند
کسی بود وکسی باید...