سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        حدیث انتظار

        شعری از

        رضا رحیق

        از دفتر هیچ نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۱ ۱۹:۴۳ شماره ثبت ۶۰۴۱
          بازدید : ۸۷۶   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا رحیق

        کسی آمد

        میان دشتِ یک سجاده

        بیدل شد , نمازی خواند

        سکوتی کرد با طرزی نجیب و سایه ی خود را

        به سازی خواند

        کمر را بست

        با یک حکمت شرقی حجازی خواند

        سفر را عزم یک قربت

        اثر شهرِ مجازی خواند

        کسی آری کسی

        تکبیر گویان بود و قاری خوش فرازی خواند

        گمانم اطلسی فهمید

        و خُم شد رازقی

        روئید

        لبی را بوسه ای لغزید

        به نا گه شاعری امد

        شکاری کرد و شاهد

        از شعور نور دزدید وشعاری خواند

        یکی پرسید

        عجب این نهر ما جاریست

        تو میدانی چرائی چیست ؟

        و یا در خانه ی خلوت چرا غم نیست ؟

        کسی آمد ؟

        چه شد یک آن تمام عاقبت

        از دست هیز شیطنت بگریخت

        عجب خواب دل انگیزی

        چه رویائی

        چه تعبیری

        چه تندیسی

        حذر از جنگ و پس لیسی

        هم آغوشی , هم آمیزی

        کمی بر سفره ما هم , نظر ریزی ؟!!!

        بگفتا آمدم جانم

        نبودی خانه ات اباد

        غم دنیا چه می لیسی ؟

        بزن بر طبل شب خیزی

        به رازی  خواند

        و با خود نامه ای بگشود

        سپس از صحنه شد مفقود

        شد آرام عافیت مشهود

        و باز از نو قمار تیغ شیطان میکند مصلوب

        و باران میگشاید دفتر محمود

        و سلب مردکان پر گشته از غوغای یک تن پوش پوشالی

        عجب طرحی

        عجب شالی که آویزان کند

        داماد شهر آشوب

        به هر بام عروس این بلی

        از بود

        تو میگوئی چرائی چیست ؟

        به نازی خواند

        گمانم رازقی روئیده بود و من بخوابم

        ای عمو جانم

        کجا ؟

        این جامه را جِر واجرش کردند و فهمیدند

        سبوهاتان پر از می باد

        نه ان می از می حی باد

        به سرهاتان صبا تازد

        نه آن سر

        سرسری نازد

        به دلهاتان خدا مشهود

        حضورش

        خود خودی بازد

        نمازش را به سازی خواند

        کسی بود وکسی باید...

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0