پنجشنبه ۸ آذر
**ترانه ی آب** شعری از محمدکریمی (پویا)
از دفتر ترنم زندگی نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶ ۱۵:۵۲ شماره ثبت ۶۰۰۹۲
بازدید : ۱۴۱۵ | نظرات : ۶۱
|
دفاتر شعر محمدکریمی (پویا)
آخرین اشعار ناب محمدکریمی (پویا)
|
توبهارآینه هایی
که دردلم شکفته ای
یک قطره ی شبنم
روی گلبرگ گلی
به لطافت حباب لب رود
جاری...
ازکوچه باغ این شهرمی گذری
درپاییز
توهمان فصل شکفتن خدا
میان سنبله ها
وقت آمدن چلچله ها
ومن....
ایستاده ام همینجا
لب چشمه ی جوشان کودکیم
طعم لحظه هارا می نوشم
کفش دوزک ها منتظراند
تا که بازی بکنیم
بااردکها
لای چمنزارها
پنهان
زلالی نورمی نوشد
شانه به سر
زیرآن سنگ بزرگ لب چشمه ی نور
دست هایت راکجا گم کردم
یادت هست؟
سردت بوددرپاییز
وقت مدرسه ها
برف آمده بود آخرین ماه فصل خزان
نوک انگشتانت،یخ زده بود
ومن هاهامی کردم
نرمی دستانت بیمارم کرد
یادت هست؟
یک قطره،خنده ی اشک
ازچشم توچکید
پای برف لغزید
آب شد،خزید
زمین رنگین کمان نوشید
درپاییز
کجاست آن لحظه ها
من هنوز منتظرم
تابیایی وقت مدرسه ها
بی نفسم...
درقفس دلتنگی
بیاکه ترانه ی آب یخ کرد
برشن های بستر رود وجودم
در دمای زیرصفرتنهایی....
محمدکریمی(پویا)
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بانوعتیق گرانقدر سپاسگزارمهرتان هستم ماناباشید | |
|
دروداستادچشمه عزیز سپاس ازمهرحضورتان خوش امدید ماناوسبزباشیداستادم | |
|
درود جناب کاظمی عزیز سپاسگزارحضورتان هستم ماناباشید | |
|
درود جناب بدر سپاس فراوان ازمهرتان سربلندباشید | |
|
سلام وعرض ادب جناب صادقی مود سپاسگزارمهرتان هستم سبز وسراینده باشیدبزرگوار | |
|
درودواحترام بانوباغبان گرانقدر سپاسگزارمهرتان هستم برقرارباشید بانوی مهربان | |
|
درودها جناب خدادای سپاسگزارمهرتان هستم استادگرانقدر | |
|
درودها استادجعفری گرانقدر سپاسگزارمهرتان هستم ماناباشیدگرانقدر | |
|
درودفراوان استادداودیان عزیز سپاسگزارمهرتان هستم دنیای کودکیم رؤیایی شیرین بود شادی بامن زاده شد اما... سالهاست اسمان ابیم مه الود است وگاهی... وقتی می نگرم دنیای خیال انگیز کودکیم به من می نگرد.. وخاطره هازنده.. ویک باره.. میان سرمای مه الود خزانم محو.. ومن می مانم و... زانوانم.... | |
|
حالا کو تا خزان، من نرسیده ام چه برسه شما. شما اواسط بهارین هنوز گرما تابستون مانده | |
|
درودمجدد استادداودیان باصفا مادرم... وقتی جام ولادت نوشیدم درگوش من آویخته بود آخرین روزهای اسفند لب چشمه هاراببوسم خضرازانجا می گذرد همیشه بهاری باشی استادگرانقدرم | |
|
درودفراوان بانونامداری گرانقدر خوشحالم پسندیدید هماره شادوسرزنده باشید | |
|
درودفراوان بانو طالب زاده گرانقدر بسیارازنظرلطف شماسپاسگزارم وانچه زیبامی بینیداززیبایی نگاه مهربان شماست درپناه حق پاینده باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درقفس دلتنگی
بیاکه ترانه ی آب یخ کرد
برشن های بستر رود وجودم
در دمای زیرصفرتنهایی....
درود برادربزرگوارم
بسیارزیبا بود
لذت بردم
خیلی ازقبل بهترشده ومعلومه که تلاش می کنیدوبکارمی گیرید توصیه هارو
اما کمی بهتره که اشعارتون مختصرومفیدترشه بازم
خیلی خیلی عالی شروع کردین وخوب هم تمام کردین
توبهارآینه هایی
که دردلم شکفته ای
یک قطره ی شبنم
روی گلبرگ گلی
به لطافت حباب لب رود
جاری...
ازکوچه باغ این شهرمی گذری
درپاییز
توهمان فصل شکفتن خدا
میان سنبله ها
وقت آمدن چلچله ها
ومن....
ایستاده ام همینجا
لب چشمه ی جوشان کودکیم
طعم لحظه هارا می نوشم
کفش دوزک ها منتظراند
تا که بازی بکنیم
بااردکها
لای چمنزارها
پنهان
زلالی نورمی نوشد
شانه به سر
زیرآن سنگ بزرگ لب چشمه ی نور
دست هایت راکجا گم کردم؟!
ببینید تا اینجاش خیلی خیلی عالیه ویه شعر کامل وبی نقصه
اما اون وسطاش باز کمی شعر شکل روایی وداستان گونه به خودش گرفت
اینجارومی گم
یادت هست؟
سردت بوددرپاییز
وقت مدرسه ها
برف آمده بود آخرین ماه فصل خزان
نوک انگشتانت،یخ زده بود
ومن هاهامی کردم
نرمی دستانت بیمارم کرد
یادت هست؟
یک قطره،خنده ی اشک
ازچشم توچکید
پای برف لغزید
آب شد،خزید
زمین رنگین کمان نوشید
درپاییز
اینجا کمی حالت خاطره گونه شده و حالت داسستان به خودش گرفته که باید یا جوردیگه ای درستش کنین ویا اینکه حذفش هم اگر این قسمت را بکنین شعرتون آسیبی نمی بینه وبهتروموجز ترهم خواهدشد همه چیز رانگید توشعرتون بگذارید که مخاطب خودش به کشف وشهود برسه وگاهی اوقات هم کلا تو خماری بمونه وسوالاتی درذهنش ایجادشه همین کندو کاو برای مخاطب هیجان انگیزه وشعررا دلنشین ترمی کنه
ببینید من حذف کردم اون قسمت رو اصلا آسیبی نرسید به شعرتون
توبهارآینه هایی
که دردلم شکفته ای
یک قطره ی شبنم
روی گلبرگ گلی
به لطافت حباب لب رود
جاری...
ازکوچه باغ این شهرمی گذری
درپاییز
توهمان فصل شکفتن خدا
میان سنبله ها
وقت آمدن چلچله ها
ومن....
ایستاده ام همینجا
لب چشمه ی جوشان کودکیم
طعم لحظه هارا می نوشم
کفش دوزک ها منتظراند
تا که بازی بکنیم
بااردکها
لای چمنزارها
پنهان
زلالی نورمی نوشد
شانه به سر
زیرآن سنگ بزرگ لب چشمه ی نور
دست هایت راکجا گم کردم؟!
کجاست آن لحظه ها
من هنوز منتظرم
تابیایی وقت مدرسه ها
بی نفسم...
درقفس دلتنگی
بیاکه ترانه ی آب یخ کرد
برشن های بستر رود وجودم
در دمای زیرصفرتنهایی....
این قسمت راحذف کردم :
آخرین ماه فصل خزان
نوک انگشتانت،یخ زده بود
ومن هاهامی کردم
نرمی دستانت بیمارم کرد
یادت هست؟
یک قطره،خنده ی اشک
ازچشم توچکید
پای برف لغزید
آب شد،خزید
زمین رنگین کمان نوشید
درپاییز
واگرخوب هم به همین تکه دقت کنید علاوه براینکه داستان گونه ووروایی شده پاییز چندبارتکرارشده
وکلا این بخش اگرهم بخوادباشه ویرایش لازم داره
می توانستید مختصربگویید
مثلا اینجوری
به یاد می آوری
خزانی راکه
انگشتان یخ زده ات را
ها کردم
وبیمارم کرد نرمی دستانت ؟!
اشک شوق
ازچشم توچکید
پای برف لغزید
آب شد،خزید
زمین رنگین کمان نوشید!
اینجوری بهتروموجزترشد
حالا باوجوداین بندهم کاملش می کنم تاببینین چه جوری شد
توبهارآینه هایی
که دردلم شکفته ای
یک قطره ی شبنم
روی گلبرگ گلی
به لطافت حباب لب رود
جاری...
ازکوچه باغ این شهرمی گذری
درپاییز
توهمان فصل شکفتن خدا
میان سنبله ها
وقت آمدن چلچله ها
ومن....
ایستاده ام همینجا
لب چشمه ی جوشان کودکیم
طعم لحظه هارا می نوشم
کفش دوزک ها منتظراند
تا که بازی بکنیم
بااردکها
لای چمنزارها
پنهان
زلالی نورمی نوشد
شانه به سر
زیرآن سنگ بزرگ لب چشمه ی نور
دست هایت راکجا گم کردم؟!
به یاد می آوری
خزانی راکه
انگشتان یخ زده ات را
ها کردم
وبیمارم کرد نرمی دستانت ؟!
اشک شوق
ازچشم توچکید
پای برف لغزید
آب شد،خزید
زمین رنگین کمان نوشید!
کجاست آن لحظه ها
من هنوز منتظرم
تابیایی وقت مدرسه ها
بی نفسم...
درقفس دلتنگی
بیاکه ترانه ی آب یخ کرد
برشن های بستر رود وجودم
در دمای زیرصفرتنهایی....
اینجوری فقط اضافه هاشو حذفیدم مثل پاییز که چندبارتکرارشده بود ولازم نبود ویا وقت مدرسه هاهم حذف شد یکیش..........
موفق باشید وبازهم ببخشید جسارتم رو اینا فقط نظره
قلم بسیارخوبی دارید و روزبه روزهم بهترمیشه مطمانم چون تصویرسازیاتون خیلی خوبن وتروتازه
چون نقدپذیر هستید کمی فضولی کردم باز
وامیدوارم که مفیدباشه.............