دیروز شعری از برادر بزرگوارم جناب علی رفیعی "پریش" خواندم،که فی البداهه این غزل به ذهنم آمد و....تقدیم میکنم به ایشان با احترام
بسم الله الرحمن الرحیم
"خَتَمَ اللّه علی قُلوبِهِم وَ علی سَمْعِهِم وَ علی اَبْصارِهِم..."...بقره 7
"روشن بشود؟"
شب تاریک و سیَه طی زِ جهانت بشود؟
و از این بهتر و روشن به گمانت بشود؟
همه گم کرده ی مقصود و به دنبال لَعَب
خوش و سالم به نظر کور کرانت بشود؟
هله! اِی خام خورِ شیرِ بشر اِی اشرف
تو به پوچی شده اندر به ضمانت بشود؟!
زِ عدم آمده ای و به عدم خواهی رفت!
به عدم همره خود بار گرانت بشود؟
همگی بار به دوشیم و سر اندر آخور!
و تو گویی که بِه این حال خرانت بشود؟
شده چیره به جهان تیرگی آن سوی افق
میترا اِی شب تیره به میانت بشود؟
سرِ سبزی که خدا داده و این سُرخِ زبان
کوروش این سر زِ زبان گو که امانَت بشود؟
تو برو یار غزل وصفِ لبِ جانان گو
شب تیره زِ غزل بِه به گمانت بشود؟!
حمید رفیعی راد(کوروش)
#پوزش از بکاربردن برخی کلمات،که به نظر خودم شاعر نباید هیچ محدودیتی در بکار بردن واژه داشته باشد.