صبح است و هوای آفتاب است مرا
در زلف بنفشه پیچ و تاب است مرا
شبنم چه نکو نشسته بر صورت گل
باغست و طراوت شباب است مرا
نازست عروس بید و مویش به چمن
زین شعبده شور و التهاب است مرا
باران زده می به ساغر لاله ی سرخ
می شنگد و حالتی خراب است مرا
تب کرده زعشق نارون ، یاس سپید
لم داده و عطرش می ناب است مرا
رقصان شده نی ز چهچه بلبل مست
در ثبت چنین لحظه شتاب است مرا
هنگامه ی نوروز و بهار است و طرب
دریاب که وقت انقلاب است مرا
شب رفت و دمی چشم مرا بسته ندید
این صبح عجب راحت خواب است مرا
دیشبی گفت مرا زاهد بیگانه ز عشق
چون دید که غصّه بی حساب است مرا
این پنج و شش عمر نیرزد به خسی
پندش به نظر دُرّ خوشاب است مرا
بگشای گره ز روی و خندان شو چو گل
مستسقی* و گفته اش چو آب است مرا
بر شیخ بگو باد صبا بی غم یار
فردوس برین رنج و عذاب است مرا
هر لحظه به من گر نرسد یاد نگار
سرچشمه و کوثرش سراب است مرا
نوروز ، بهار و عید «ایمان» عشق است
بر شعر و به رخ رنگ و لعاب است مرا
_______________
*مستسقی : مبتلای به بیماری استسقاء (بیماری تشنگی مفرط که مبتلا با خوردن آب بیشتر تمایل به نوشیدن آب و تشگی در او افزایش میابد.)
مدیر موسس سایت ادبی شعرناب
فکری احمدی زاده (ملحق)