سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        روزی خواهم رفت...(از جهان)

        شعری از

        شیما رحیمی (شمیم شیراز)

        از دفتر شام شیما نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۵ ۰۰:۰۱ شماره ثبت ۴۹۶۵۸
          بازدید : ۵۶۴   |    نظرات : ۲۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر شیما رحیمی (شمیم شیراز)
        آخرین اشعار ناب شیما رحیمی (شمیم شیراز)

        روزی خواهم رفت...
        بی خبر از شهرت...
        شاید فردا باشد...
        نمی دانم چرا سکوتم اتشین است
        هر پاییز ..
        سقوط هر برگ...
        صدایم می کند...
        زنگ کاروان به گوش...
        اری خواهم  رفت...
        نه من می دانم
        نه خاکی که میعادگاهم است
        با دلی خاکسترین
        باز خواهم رفت
        و شعرم می ماند...
        _پاره پاره ی تنم_
        باغروب پیش رو
        و شکست پشت سر...
        اری باید رفت...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        سیدحاج فکری احمدی زاده(ملحق)
        جمعه ۵ شهريور ۱۳۹۵ ۲۰:۵۷
        سلام مهربان عزیز شعرت را زیبا سرودی افرین خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۵ ۱۹:۲۸
        درود
        غمگین و زیباست خندانک خندانک
        عباس وطن دوست
        پنجشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۵ ۱۱:۲۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        امیر اصفهانی(دلقک)
        پنجشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۵ ۱۶:۲۹
        خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        پنجشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۵ ۱۸:۳۹
        شعرتان مرا به یاد غزلواره ای از شکسپیر انداخت تقدیم حضورتان میکنم:
        همانند امواج که به شنزار ساحل راه می جویند
        دقایق عمر ما نیز به سوی فرجام خویش می شتابند
        دقیقه ها به یکدیگر جای می سپارند
        و در کشاکشی پیاپی از هم پیشی می جویند
        ولادت که روزگاری از گوهر نور بود
        به سوی بلوغ می خزد و آن گاه که تاج بر سرش نهادند
        خسوف های کژخیم شکوهش را به ستیز بر می خیزند
        زمان که بخشنده بود موهبتهای خویش را تباه می سازد
        آری ، زمان مزه جوانی را می پژمرد
        بر ابروان زیبا شیارهای موازی در می افکند
        و گوهرهای نادر طبیعت را در کام می کشد
        از گزند داس دروگر وقت هیچ روینده را زنهار نیست
        مگر ترانه ی من که در روزگار نامده بر جای می ماند
        تا به ناخواست دست جفا پیشه ی دهر
        شکوه تو را بستاید


        هرچند موضوعاتی تقریبا متفاوت دارد خندانک
        درود برشما قلمتان سبز خندانک
        امید نوری
        پنجشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۵ ۲۲:۱۲
        خندانک خندانک خندانک


        مجنون ملایری
        جمعه ۵ شهريور ۱۳۹۵ ۰۳:۴۹
        خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        جمعه ۵ شهريور ۱۳۹۵ ۰۷:۵۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سلام و عرض ادب فرهیخته بزرگوار
        لذذذذذذذذذذذذذذذذت بردم
        درود بر شما
        موفق باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        مجید اسکندری
        جمعه ۵ شهريور ۱۳۹۵ ۱۳:۳۲
        موفق باشید. خندانک خندانک خندانک
        جواد مهدی پور
        جمعه ۵ شهريور ۱۳۹۵ ۱۵:۱۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شمااااااااااااا
        شریف شریفیان
        جمعه ۵ شهريور ۱۳۹۵ ۱۷:۲۲
        درود شاعر بانوی گرامی
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        شاهدخت
        جمعه ۵ شهريور ۱۳۹۵ ۱۸:۰۲
        درود بانوي عزيزم
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1