« رنگ »
در این روزگارِ برگ ریزِ بهاری !
خزانِ رنگ را
رمزْبازیدن ، ندارد اعتباری
مرا خاطر نرنجاند اگر
مکرر
روی گردانی از رویم
نگارِ نارْ مرامِ روانِ بی روانی ...
ـــ حریفا !
رمانده به ناروایی ها را
هراسی نیستش از هوس ها
که در هرزیدن
هزاران شهوتِ شریف برجاست
پروایِ رهایی را ... !
□ □ □
سر سپاری
با مرحمت هایِ مهربانِ دیگران
رنگی ندارد !
تو
از بی وفایی ها نگو حرفی دگر پیشم
که من دلریشِ دلریشم
از آن رنگی که در توهست وُ
هر دم
می دارَدَم ،
نومیدِ از خویشم ...