ننه
عطروی اوزلمیشم سن سیز حیاطم یوخ ننه
سوزلرین ازبر ادیب گتسن بیانم یوخ ننه
گل منی بیرده گوتور سال قشلارن اوسته دبت
گوز یاشیم باش بارماغینان سیل گینان گتسین نه نه
گر بیلیدم دنیا دا باشقا پناهم وار گینن
گیز لدردم دردیمی تا یورمیم گونلون ننه
هر کیمه بو دنیا دا بل باغلادم بیر ایسته یی
من سنین تک گور مدیم نسگیل تکه توتسون ننه
هم نمازم هم اوروج هم حجیمی سن بیلیرم
یوخ مونا افضل عبادت اوزووه باخم ننه
کورپلخدان تا بورا چکدین عزابن بیلیرم
قالمادی جاندا قرارون بویره چاتدم ننه
گوزلرینده بلی یر وار ناگرانلخ دم لره
هر نه ده سنیم گچه سنده امان قویمور ننه
سن منی بیر گون قویوپ گتسن او گون من نیلرم
اوز خیالمدا سنی مین ایل یاشادردم ننه
طاقتیم اولماز اونا آلاه منه گورستمه سین
گلمه سین اوگون منه بیر کس دسین گتدی ننه
تا دریلخ وار باشم آل قوینووا باس سینه وه
قوی سینه ندن بیرده من جان شیره سی امیم ننه
گوزلرین قوربانیم گوز لریمه دویدوخجا باخ
اولماسین او گون کی بو گوزلردن اسگیلسین ننه
قدوی بوکدوم جوانلخ عالمینن بری سن
چوخ تلاش اتدون منیم قدیم سنه چاتسن ننه
یو خو نو زهر الدیم گوزلریوه هیچ دینمدین
یوخو دان دوردون منی اوپدون گینه یاتدن ننه
آخی بیله اذیت ایلیینه کیم ساریلار
جانون شیره سینه وردن منه امدم ننه
بو طبیعتدی اوشاخلخ وار جوانلخ قاریلخ
سن منیم گوزده ملک سن هیچ قوجالمازسن ننه
ایسترم کی پایلاشا گونلوم بیلم سهمین ندی
هر نه بولدوم ان بویوک سهمی سنه چاتدی ننه
سعدیارن گونلوتک هیچ کس آنا سن ایسته مز
بو فلک دی ایسته دی سندن اوزاخ قالدم ننه
( سعدیار )
ترجمه فارسی شعر :
مادر
حسرت عطر تنت را داشته بی تو حیات ندارم مادر
حرفهایت را در خاطرم سپرده ام اگر روی دارای بیان نیستن مادر
بیا و مرا دوباره بنداز روی پاهایت تکانم بده
اشک چشمم را باانگشتت شصتت پاک کن تا برود مادر
اگر می دانستم در دنیا غیر از تو پناهی دارم
درد خود را پنهان می کردم تا دلت را به درد نیارم مادر
به هر کس که در این دنیا کمر بستم خواسته ای داشت
من ندیدم مثل تو کسی را که لقمه ای بی منت به من دهد مادر
نماز و روزه و حج خودم را تو می دانم
نیست افضل تر از این عبادت که روی تو را ببینم مادر
از زمان قنداقی تا بحال عذابی را که کشیده ای می دانم
در تنت نماند قراری که من بدینجا رسیده ام مادر
در چشمانت جای بسیاری برای زمانهای نگرانی وجود دارد
هر چقدر هم سنم فراتر رود باز در تو امان باقی نخواهد گذارد مادر
اگر تو مرا روزی بگذاری و بروی من آن روز چه خواهم کرد
در خیال خودم تو را هزار سال در حیات دیدم مادر
طاقتی بر آن ندارم خدا آنروز را به من نشان ندهد
نیاید روزی که به من کسی بگوید که رفت مادر
تا حیاتی باقی است و زنده ایم سرم را بگیر بغلت فشار بده به سینه ات
بگذار از سینه ات یکبار دگر شیره جانت را مزه کنم مادر
قربان چشمانت شوم به چشمانم سیر نگاه کن
نباشد آن روزی که از این چشمها کم شود مادر
باعث خمیدگی قدت شدم از عالم جوانی دور ماندی
تلاش بسیاری کردی تا قد و قواره ام به قد تو برسد مادر
خواب تو را به چشمانت زهر کردم هیچ دم بر نیاوردی
از خواب بیدار شدی مرا بوسیدی دوباره بخواب رفتی مادر
آخر به کسی که اینقدر اذیت بکند چه کسی آنرا بغل می گیرد
شیره جانت را به من دادی تا آن را بخورم مادر
این طبیعت است دوران بچه گی دارد جوانی دارد و پیری
تو در چشم من از ملائکه هستی و هیچ پیر نمی شوی مادر
می خواهم دلم را تقسیم کنم تا ببینم سهم تو چقدر هست
هر چقدر تقسیم کردم قسمت بزرگش سهم تو بود مادر
مانند دل سعدیار هیچکس طالب مادرش نیست
این چرخش فلک است که خواست من از تو دور ماندم مادر