شنبه ۱ دی
صدا کن مرا شعری از مهناز چالاکی
از دفتر از حنجره تا پنجره نوع شعر
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰ ۱۸:۴۶ شماره ثبت ۴۵۲۳
بازدید : ۱۴۷۴ | نظرات : ۲۰
|
آخرین اشعار ناب مهناز چالاکی
|
آمدي
شب بود
كلمات با صداي خسته ي من شعر مي شدند
و شمع ها براي غربتم مي گريستند
آمدي با پروانه ي بر شانه هايت
نامت بر لبانم درخشيد
ناگهان بزرگ شدم
آدمك يخي
در جنبش ساقه هاي گندم
آب شد
آمدي
روزهاي تلخم را به تو سپردم
و مرا
با گلهاي ياس آشتي دادي
دل پرستاره شد
بذرتبسم برلبها كاشته شد
آمدي
واز پشت كوه تنهايي
بوي خداراحس كردم
اكنون
در ابهام خويش
كابوس ها مي آيند
گريان و خندان
اخمو وشاداب
ومرا تنها مي گذارند
مي ترسم ازسكوت وانزوا
مي ترسم خيال سبز آرزو
پرواز كند
....... صداكن مرا
و نگذارلهيب زمان چشمانم را بسوزاند
صداكن مرا
دلم
براي خواندن آواز قديمي
تنگ است .
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.