پنجشنبه ۲۹ آذر
|
دفاتر شعر آرمین محمدی (آرمین تخس
آخرین اشعار ناب آرمین محمدی (آرمین تخس
|
به یاد دارم در غرور جوانی
فکر دوستداشتن عشقه جانی
دادن شماره ای و عقد دوستی
بعد از سلام و دست و رو بوسی
نامش لیلا که زیبا بود خیلی
به داشتنش من داشتم میلی
تو گویی او لیلی و مجنون منم
با دیدنش به لرز می افتد تنم
دوتا چشم سیاه همچو پر زاغ
دورش پر ز دوستانی همچو کلاغ
یکی فاطی یکی نرگس و دیگری ندا
عشق من به دوستانش شد پا بجا
روزی دلم را زدم به دریاچه
گوشی را برداشتم از سر تاقچه
زنگی زدم به دوست عشقم فاطی
همون دختر تخس که نمیشد قاطی
با هزاران داستان مخ زدمش
انگاری به کسیه بکس مشت زدمش
کمی با فاطی و لیلا بودم
از عشق این دو شیدا بودم
که دله عاشق کرد هوایه ندا
اورا ز باقیه دختران کرد جدا
دم گوشش یواشکی گفتم عشقم
به چهار تا رسیده بود او چشمش
برایش از فردا شعر خواندم
به اون وعده دادم با کسی نماندم
بعد کمی تیز بازیه منه زبان باز
دله ندایه ساده شد با من ساز
یه هفته عاشق این سه بودم
از خداوند طلب عفو نمودم
دلم کباب بود بهر بیچاره نرگس
نمیبرم تنهایی اش را از یاد هرگز
به نرگس نخ میدادم پشت سر هم
با اینان نرگس که باشد نیست غم
نرگس که خیلی نفهم بود گوسفند
من هرچه نخ میدادم میگفت داداشم
منم ناراحت از دید اون به چشم داداش
دلم میخواست مثل عشق باشم باهاش
به نرگس پی امی دادم به پارسی
گفتم شده ام از عشق تو عاصی
تو عروس مادرم شویی باید
تو تاج سرم شویی باید
نرگس که دختری ترشیده حال بود
شوهر کردن برایش محال بود
خیلی بچگانه اون خام من شد
مثل بقیه دوستانش عشق من شد
شبی لیلا گفتا مسته تو ام
امشب تشنه ی دست توام
ننه و بابا را می پیچانم
بیا به خانه ام آغوش ستانم
منم از حال خوش وشوق آغوش
زدم ادکلنی که میکرد بی هوش
به سرعت نور در دم خانه ی لیلی
بدیدم خلوت است آنجا خیلی
انگشتم را فشرده بر سر زنگ
صدایی خوش اوا داشت دنگ دنگ
لیلی گفتا بیا بالا عزیزم
بگفتم چشم ز عشقت من مریضم
چو گشتم در خانه ی لیلی حاضر
بدیدم فاطی هست انجا حاضر
تف به شانسم ندا هم اینجاست
یاعمام نرگس که هم آنجاست
ندا امد بگفتا منم عشقت؟
یا به نرگس فاطی و لیلی این است حست؟؟
به من من افتادم من گنگ شدم
میان با جدیت گفتم عاشق شدم
لیلی با چشم خود یه نیم نگاه کرد
با خنده از سر خود حرف هوا کرد
بگفتا تویی بچه ی دهاتی
در اندیشه بازیه احساساتی؟
خنگا ما همه بی اف داریم
خوش هیکل پولدار و مایه داریم
تورا محض خنده و تنوع بدیدیم
تو که همچو نوزادان ریدی
نمیدانم چگونه غیب گشتم
از جمع عشق هایم سید گشتم
کنون میبینی من اینگونه تنهام
شکست بد ز عشق خوردم عزیز جان
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود برادرخوبم
عجب حکایتی داشت
این حکایت عاشق شدن صمد
کشتی مارو ازخنده آخرکار
بیچاره نرگس وفاطی ولیلا ووووووو..........
البته جداازشوخی
مشکلاتی هم داشت
مثنوی بلندی بود
اماانگارقالب رو اشتباهی قطعه ردین
ده بیت اول را خوب اومده بودین قافیه داشت شعر
اما ازاون به بعد دیگه حسابی قاتی پاتی شده بود انگار
نه قافیه مشخص بود ونه ردیف
وزن هم می لنگید
اما درکل خوبه
اگه یه ویرایشی کنین مثنوی طنز خوبی میشه
به هرحال من که کلی خندیدم وشاد شدم باهاش
مخصوصن تیک نقد می نم بقیه هم بیان بخونن کیفورشن ازاین داستان عشقولانه