پنجشنبه ۶ دی
|
دفاتر شعر مسعود مهرابی( درویش)
آخرین اشعار ناب مسعود مهرابی( درویش)
|
تاب آن زلف کمندش رشته ی زنجیر شد
در ته فنجان فالم،عشق او تقدیر شد
شاید آندم که ز گل،خشت مرا ميساختند
بر تن طومار ما، این عاشقی تحریر شد!
جان ربود با خنده ی شیرین و دل فرهاد کرد
چون به لبخندش،هزاران گل ،چو رز،تصویر شد
آنقدر زیباست آن فرخ لقای بی بدیل
تا که ذکرش در مناجاتم فقط،تکبیر شد
عمر ،بیهوده گذشت در بازی چرخ و فلک
عاقبت آمد سفیر عشق،ولیکن دیر شد
بال پروازم شکست و حسرت پرواز،ماند
ناله ی مرغ غزلخوان،ناله ی شبگیر شد
در سرم اندیشه ی دلدادگی افتاد ،ليک
آینه لب برگشود،جان جوانی پیر شد
گوشه ی دهلیز ذهنم،عشق غوغا می نمود
اختیارم را ربود و جان ودل،تسخیر شد
مانده بودم در تضاد عقل و دل این روزها
دست عشق ،آمد میان و بهترین تدبیر شد
مسعود مهرابي
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.