دوشنبه ۳ دی
فراموشی شعری از مهرداد بهار
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰ ۱۳:۴۷ شماره ثبت ۴۴۸۶
بازدید : ۷۷۸ | نظرات : ۱۶
|
آخرین اشعار ناب مهرداد بهار
|
نه افسوسم،نه اعجابم نه بیدارم ونه خوابم نمیدانم بهار وعده گاهمان،همان جنت جاویدان سحرهای سپیدش،آن زمان که مست بودیم از هوای هم سراسر عهد بستن بود آن خلوت لاهوتی پر از عطر نفس هایی که گویی بسته بر هم بود غروبش خود طلوعی بود در مغرب طلوعش زادگاه قصه های شرق سراسر پاکی چشمان دخترهای گلگون رخ پر از آوای سم اسب مردان اهورایی افق نزدیک بود بر لحظه شیرین وصل ما پر از غوغا،پر از آوا تلاقی نگه هامان پر از آرامش جاوید گهی خجلت زده در بستر امید پر از باور ولمس عشق در فردا پر از رویا،بسی زیبا همای شوق وشیدایی نشسته روی شانه هایمان آرام لمیده مهر مهرآیین او بر بام وما آنجا...اگرچه همچو حالا بی خبر بودیم از عالم ولی رویایی از پرواز بودیم وکنار هم ندانسته،نخوانده،غافل غافل وبا این همه سرتاپا،سراسر دل اذان عشق بر گلدسته رویایمان جاری و در مسجد نمی دیدیم دیواری به تو گفتم...نمی دانم... چه شد آن رازهای آشکار چشم؟ چه شد بوسه جزای خشم؟ تو میدانی کجا بودیم؟ تو می دانی چه شد زان پس؟ که ترک دیگری را گفت؟ که آن پیمانه را بشکست؟ همان اویی که پیمان بست؟ نمی دانم...گویی مرده ام دیگر تو یادی داری اندر سر؟ تو می دانی کجا خاموش شد عرفان کودک گونه دینم؟ کجا گم شد کلید جان و آیینم؟ تو یادت مانده است یا نه؟ گویی قرن ها خوابی ندیدیم از طلوع دل دلم تنگ است عزیز من...برای یاد آن محفل تنگ دیروزی که قرن پیش بگذشته دلم قبل از اذان صبح بشکسته و دل مغلوب...خرد غالب کدامین جنگ؟یادم نیست تو گویی گم شدیم در پشت ابر غم و جای مستی چشمانمان بنشسته صد ماتم میدانی که راهی نیست تا برگشتن ودیدار فقط یک ضربه بر بنیان این دیوار تو میدانی که پیدا میشوم در چشم های روشن دیروز و فردا را به رنگ قرن پیش آرم نمی دانم کجا هستی؟ تو را محض شب و مستی فقط یک بار دیگر بازگرد و باز صدا کن نام من را در سکوت شب بخوابان عقل را در مهد جان خود و مستش کن به افسونت دگر باره تنیده کن دلم را با دلت این بار تا نباشد جای فرغت باز بکن پیدا مرا در پشت اندیشه سبک کن وزن اندوهم بکن پیدا مرا که من پس سنگینی عشقت سبک روحم!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.