شنبه ۸ دی
|
دفاتر شعر مهگل بارانی(باران)
آخرین اشعار ناب مهگل بارانی(باران)
|
باران...
هرکس نداند،توکه میدانی چگونه تا آرام شدنمان پا به پایت گریستم...
هرکه نداند،منکه میدانم هربار که هوای دلم ابری شد،چه عاشقانه آمدی و باریدی تا زیر چترت،چشمانم بی هیچ واهمه ای ببارند...
باران،بهترینم،،،
مینویسم برای تو که در قلبمی و از شورشش آگاهی،
مینویسم برای تو که غصه هایم را صبورانه میشنوی و اشک میریزی،
باران...
میخواهم هر لحظه اسم زیبایت را بر زبان قاصرم جاری سازم،
میخواهم در هرخط از دفترم و هرسطر از نوشته هایم هزاران بار نامت را ببرم...
میخواهم بدانی که
«چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری»
میخواهم وقتی می آیی،زیر چترت بنشینم و بگویم از دردهایم،،،
بگویم که در غربت و در این شهر غریبه چه ها کشیدم،
بباریم و برایت بگویم از بدیهایی که هرروز بدتر میشوند،
بگویم از آدمهایی که شده اند وحشتناک تر از لولوی قصه های کودکی...
برایت از دل تنگ و خسته ام بگویم و تو بباری و بگویی:هنوز هم مرا داری...
لبخندی بزنم،برایت شعرهای فروغ را بخوانم
«همه میدانند که من و تو از آن روزنه سرد عبوس،باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست،سیب را چیدیم...»
و تو با ملودی زیبا و آرامت بامن همراه شوی...
چشمانم را ببندم و پلکهایم خیس شوند از اشکهای تو...
و باز میان بغض هایمان آرام بگویی:
غصه نخور،هنوز هم مرا داری...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.