سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پدر آن دختر

        شعری از

        مهدی زاهدی (م مهرپرور)

        از دفتر رهاورد نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ ۲۱:۰۹ شماره ثبت ۴۴۶۳۱
          بازدید : ۴۳۵   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهدی زاهدی (م مهرپرور)

        تو را در باغچه ی سیبم دیدم
        بی آنکه حرفی بزنم
        پا به پای تو دویدم
        از دست من گریختی
        و چندی بعد 
        سیب را در دست دخترم دیدم
        با نگاهم فریادی به وی زدم
        و سیب را در سینه ی زمین دیدم
        و من سالهاست 
        که این حقیقت می دهد آزارم
        سیب از ترس من نیفتاد
        از بغض تو افتاد
        حال چه می شد
        اگر من در پی تو نمی دویدم؟
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۲۵
        سیب از ترس من نیفتاد


        از بغض تو افتاد..........آفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خندانک ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرین مهدی جان
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۴۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۱۳
        درود گرامی
        جالب و زیبا بود
        خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۴۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سلام مهدی جان
        مرحبا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
        چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۱۸
        درود برشما خندانک خندانک خندانک
        بهاره ترابی (بهارنارنج)
        چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۱۰
        نگاهت به درآمد قصیده ی آبی، خاکستری، سیاه از حمید مصدق جالب بود خندانک دوست داشتم از دید پدر آن دختری که فروغ سروده بودش هم داستان را بشنوم خندانک
        یه نگاه دیگه هم دیدم گفتم خالی از لطف نیست بخونیش (البته شایدم خونده باشی خندانک )

        حمید مصدق:

        تو به من خندیدی و نمی دانستی؛

        من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛

        باغبان از پی من تند دوید؛

        سیب را دست تو دید؛

        غضب آلود به من کرد نگاه؛

        سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛

        و تو رفتی و هنوز؛

        سال هاست که در گوش من آرام آرام؛

        خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم؛

        و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛

        که چرا باغچۀ کوچک ما سیب نداشت؛


        بعدها فروغ فرخزاد جواب حمید مصدق را اینطور داده است:

        من به تو خندیدم؛

        چون که می دانستم؛

        تو به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدی؛

        پدرم از پی تو تند دوید؛

        و نمی دانستی باغبان باغچۀ همسایه؛

        پدر پیر من است؛

        من به تو خندیدم؛

        تا که با خندۀ خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم؛

        بغض چشمان تو لیک؛

        لرزه انداخت به دستان من و

        سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک؛

        دل من گفت: برو!

        چون نمی خواست به خاطر بسپارد؛

        گریۀ تلخ تو را؛

        و من رفتم و هنوز؛

        سال هاست که در ذهن من آرام آرام؛

        حیرت و بغض تو تکرار کنان؛

        می دهد آزارم؛

        و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛

        که چه می شد اگر باغچۀ خانه ما سیب نداشت؛


        و از آنها جالب تر جوابیۀ یک شاعر جوان به اسم جواد نوروزی بعد از سال ها به این دو شاعر است:

        دخترک خندید و

        پسرک ماتش برد!

        که به چه دلهره از باغچۀ همسایه، سیب را دزدیده؛

        باغبان از پی او تند دوید؛

        به خیالش می خواست؛

        حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛

        از پسر پس گیرد!

        غضب آلود به او غیظی کرد!

        این وسط من بودم؛

        سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

        من که پیغمبر عشقی معصوم،

        بین دستان پر از دلهرۀ یک عاشق

        و لب و دندان

        تشنۀ کشف و پر از پرسش دختر بودم

        و به خاک افتادم

        چون رسولی ناکام!

        هر دو را بغض ربود...

        دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

        «او یقیناً پی معشوق خودش می اید!»

        پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

        «مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد!»

        سال هاست که پوسیده ام آرام آرام!

        عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!

        جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم

        همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

        این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!

        شهبای عزیزم مرحبا خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5