سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 دی 1403
    28 جمادى الثانية 1446
      Saturday 28 Dec 2024

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۸ دی

        فریاد نا هنجار

        شعری از

        اله یار خادمیان(صادق)

        از دفتر یاس نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۳۱ شماره ثبت ۴۴۴۴۹
          بازدید : ۴۱۸   |    نظرات : ۳۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر اله یار خادمیان(صادق)

         محبت از غریبی زار می زد
        گلو فر یادِ نا هنجار می زد
         زمستان بود و بلبل بود خاموش
         غزل را کرده بود اصلن فراموش
         فضای مهربانی سرد می شد
         چمنزار جوانی  زرد می شد
        صفا از آن حوالی دور می شد
        چراغ  عاشقی بی نور می شد
         مجال خویش را جستن نمی شد
         خطارا  فرصت شستن نمی شد
         فضا  پر بود از آوای خسته
        صفیر درد و دلهای شکسته
        هجوم برف بود و سوز سرما
        زتاریکی سیه تر روز سرما
         تما م بام و برزن برف بر دوش
        نمی شد لحظه ی سر ما فراموش
        بسی مر غان که بر گل ره نبردند
        به زیر چکمه های برف مردند
         درون چشم ها یخ بسته  بود اشک
         مثال کاروان  خسته بود اشک
         خمیده زیر بار برف بودند
        در ختان ساکت  وبی حرف بودند
        هزاران شاخه بر خاک آرمیدند
          فروغ  صبح فردا را ندیدند
         به ایمان سخت کوش  استاده بودند
        در ختان  که خدا را می ستودند
         سکوت سهمگینی حکم می راند
         سر ویرانه تنها جغد  می خواند
        به  یکدیگر در ختان تکیه کردند
         تملق  هیچ سر ما  را نکردند
          پیام دین  پیامی بود کهنه
         خدا خواهی  مرامی بود کهنه
          فروغ مهربانی کور می شد
         دمی صد صال الفت دور می شد
         جنایت  گام در راه جنون داشت
         شراب سرخ از خم های خون داشت
         سیاهی چادری بر آسمان داشت
         به غیر از سایه کی تاب وتوان داشت
          چه نا مردی که   دائم مرد می کشت
          طبیبان را به نام  درد می کشت
         امیدی بر فدا کاری نمی رفت
        کسی در کوی غمخواری نمی رفت
        زمستان بود و شب بیداد می کرد
         به هر جا حمله دیو باد می کرد
         سر انگشت عطوفت داغ می شد
           ستون  مهربانی زا غ می شد
         بنا گه مردی از آیین خورشید
         میان هسته ی سر ما در خشید
         تمام  هیبت سر ما فرو ریخت
         به تا بی از یخستان آبرو ریخت
          دوباره شد بهار و گل بر امد
         صدای خواندن بلبل در امد
         بساط دولت سر ما بهم ریخت
         توان وبال و پرواز ستم ریخت
         مبارک باشد این ایام و آنروز
         به انسانها ی حق جوی ستم سوز
         زمستان طاغوت
         
         محبت از غریبی زار می زد
        گلو فر یادِ نا هنجار می زد
         زمستان بود و بلبل بود خاموش
         غزل را کرده بود اصلن فراموش
         فضای مهربانی سرد می شد
         چمنزار جوانی  زرد می شد
        صفا از آن حوالی دور می شد
        چراغ  عاشقی بی نور می شد
         مجال خویش را جستن نمی شد
         خطارا  فرصت شستن نمی شد
         فضا  پر بود از آوای خسته
        صفیر درد و دلهای شکسته
        هجوم برف بود و سوز سرما
        زتاریکی سیه تر روز سرما
         تما م بام و برزن برف بر دوش
        نمی شد لحظه ی سر ما فراموش
        بسی مر غان که بر گل ره نبردند
        به زیر چکمه های برف مردند
         درون چشم ها یخ بسته  بود اشک
         مثال کاروان  خسته بود اشک
         خمیده زیر بار برف بودند
        در ختان ساکت  وبی حرف بودند
        هزاران شاخه بر خاک آرمیدند
          فروغ  صبح فردا را ندیدند
         به ایمان سخت کوش  استاده بودند
        در ختان  که خدا را می ستودند
         سکوت سهمگینی حکم می راند
         سر ویرانه تنها جغد  می خواند
        به  یکدیگر در ختان تکیه کردند
         تملق  هیچ سر ما  را نکردند
          پیام دین  پیامی بود کهنه
         خدا خواهی  مرامی بود کهنه
          فروغ مهربانی کور می شد
         دمی صد صال الفت دور می شد
         جنایت  گام در راه جنون داشت
         شراب سرخ از خم های خون داشت
         سیاهی چادری بر آسمان داشت
         به غیر از سایه کی تاب وتوان داشت
          چه نا مردی که   دائم مرد می کشت
          طبیبان را به نام  درد می کشت
         امیدی بر فدا کاری نمی رفت
        کسی در کوی غمخواری نمی رفت
        زمستان بود و شب بیداد می کرد
         به هر جا حمله دیو باد می کرد
         سر انگشت عطوفت داغ می شد
           ستون  مهربانی زا غ می شد
         بنا گه مردی از آیین خورشید
         میان هسته ی سر ما در خشید
         تمام  هیبت سر ما فرو ریخت
         به تا بی از یخستان آبرو ریخت
          دوباره شد بهار و گل بر امد
         صدای خواندن بلبل در امد
         بساط دولت سر ما بهم ریخت
         توان وبال و پرواز ستم ریخت
         مبارک باشد این ایام و آنروز
         به انسانها ی حق جوی ستم سوز
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۵۴
        استاد نازنینم ده فجر بر شما و خانواده عزیزتان مبارک باد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۵۶
        بسی مر غان که بر گل ره نبردند


        به زیر چکمه های برف مردند........................... خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۴۱
        درود گرامی
        مثنوی بسیار زیبا و شورانگیز
        ایام بر شما هم مبارک
        روح امام عزیز شاد خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        درود بر استاد مهربانم
        بسیار عالی بود
        پاینده و برقرار بتشید
        صفیه پاپی
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۳۲
        ..............‌‌‌ خندانک خندانک خندانک .................
        بسیااااااار زیبااااا بود بزرگوار خندانک خندانک
        هزارااان درود خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        ........ ... خندانک خندانک خندانک ....... ..........
        هدیه به اهالی خوب شعر ناب خندانک

        حکیم ژاپنی در صحرایی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود. مردی به او نزدیک شد و گفت مرا به شاگردی بپذیر!
        حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن.
        مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
        حکیم گفت برو یک سال بعد بیا.
        یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت کوتاهش کن.
        مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
        حکیم نپذیرفت و گفت برو یک سال بعد بیا!
        سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند.
        مرد این بار گفت: نمی دانم و خواهش کرد پاسخ را بگوید.
        حکیم خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت حالا کوتاه شد.

        این حکایت فرهنگ ژاپنی ها را نشان می دهد.
        نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت دیگران شکست می خورند. به دیگران کار نداشته باش کار خودت را بکن
        عباس یزدی (طوفان)
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۱:۵۰
        سلام خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        قد خم میکنم در مقابل زیبایی کلامتان
        مثنوی عشق سرودید خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ولی الله شیخی مهرآبادی(دیوانه)
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۵۳
        جناب آقای خادمیانِ عزیز، سلام علیکم.
        .............................................................
        مثنویِ بسیارزیبا ورسا ودلنشینی ست .
        وبسیارهم استادانه سُروده شده.
        خسته نباشید (پیرِ میخانه)..............
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
          مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۳۴
        درودهااااااااااااااااا
        استاد گرام لذت بردم
        مانا باشيد خندانک
        محمد علی سلیمانی مقدم
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۷:۰۰
        درودها
        بسیار عالی، پر از معنا و روان چون زلال عشق
        احمد رشیدی مقدم (گمنام)
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۸:۲۲
        درود بر استاد خادمیان
        بسیار عالی وشگفت انگیز
        آفرین بر قلم وفکر خوبتان
        دست حق نگهدار
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        حسام الدین مهرابی
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۲۶
        احسنت جناب استاد خادمیان
        دلتنگ سروده های دلنشینتان بودم
        درود بر شما و قلم هنر آفرینتان
        نیره ناصری نسب
        جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۴۰
        درود بر استاد بزرگوار

        سروده زیبا و دلنشینی است
        پاینده باشید خندانک خندانک خندانک
        منصور دادمند
        جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۳۷
        سلام و درود بیککران استاد گرانقدر
        بسیااااااار زیبااااا بود بزرگوار
        هزارااان درود شاد و خندان باشید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباس زارع میرک آبادی
        جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۴۵
        درود بر استاد خادمیان
        قلم توانای شما انسان را به وجد می آورد
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سید حسام حسینی ارسنجانی
        شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۱۲
        درود بر شما دوست عزیز زیبا سروده اید
        اله یار خادمیان(صادق)
        شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۱۷
        سلام و درود بر شما سید والا تبار والا گهر از بذل محبت شما بی نهایت سپاسگذام اجرتان با عزیز لا یزال

        دهه ی پر فروغ فجر بر شما وخانواده ی محتر متان مبارک باد خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهدی صادقی مود
        شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۸:۳۹
        سلام استاد خادمیان عزیز
        بسیار زیبا بود
        لذت بردم و می آموزم
        خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1