برغروب خونین هشتم دی ماه بنویس
همه ایرانیان یلدایی اند
و
جهانی در تب میلاد عیسی
ولی من چشمانم به تاراج رفت
و دلم را به حراج بستند
بر غروب خونین هشم دیماه بنگر که
سرخی از خون رگهای مرده ام داشت
ولی باور نکرد افسون این درد
که مرا خفته با خاک دریافت
دل خدای احساس اما
از من ابی ترین احساس می خواست
نبست و می بندد آذین هر هشت دی ماه
شبی از یلدا رو سیه تر
که دید از لمس رویا بیزارم اما...
به تردید آلوده ام کرد
گلویم ازبغض متروکی ترک خورد
که چشمانم را به یک دنیا نمی داد
ولی سوزاندم آتش ان دم
از این که بردم از یاد رفتم بر باد
وافسوس از درد بی خریدار
........................................................................................
توضیح شعر
با سلام به شما خواننده گرامی
چرا هشت دی ماه؟؟؟
هشت دیماه زادروز میلاد من است و مقصود این شعر واقع شدن این تاریخ بین یلدا و کریسمس است انجا که زادروزم روز وفاتم شود انکه میلادم را جشن نمی گرفت اینک مرگم را غرق سرور و اذین بندی است.
باتشکر
6 دی 94
شیراز