پنجشنبه ۲۹ آذر
پنجره ی شکوه ها شعری از رضا صفائی
از دفتر عاشقانه ها نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۹۴ ۰۰:۱۴ شماره ثبت ۴۱۶۷۴
بازدید : ۴۳۷ | نظرات : ۱۴
|
آخرین اشعار ناب رضا صفائی
|
بانوی من
ایستاده ام کنار پنجره ی شکوه ها
با دیدگانی خونچکان
و التماس نگاهم در ازدحام کوچه ها
دوخته شده اند به آخرین بن بست خیابان
نیستی و من اسیری در زندان خیالت
خاطراتی مات و دلی آشفته
با گلویی گرفته از بغضی آتشین
و درد هجرانی که نمی کشد
هق هق قبل خواب و کابوس نیامدنت
نمی خواهم خراب شود رویاهای شبانه ام
خواب هر شب و قرار همیشگی
امده ای ماه بانوی من
روحم پرواز می کند در عمق نگاهت
زلزله ای به پا کرده اند در سینه ام
رقص گیسوان کمندت در باد
چون آبشاری زرین
می خروشند بر قوص کمرت
چه زیباست رقص کرمان شب تاب دور سرت
مست عطرت شده اند شب بوهای عاشق
پا می گذارم به باغ خیال
چه حجمی دارد آغوشت برای عشق بازی
متبرک می کنم با هر وجبش
این تحفه ی ناقابل ، قلبم را
می شکند شیشه ی شرابم را طعم لبانت
گم می شوم در میان سینه ی عاشق کشت
می گشایم دفترم را
هرسطرش می شود عاشقانه ای از جودت
می آید آن حسود همیشگی ، باد
با قاصدکی در دست ،
شاپرکی بازیگوش در پی آن
مینشینند بر گونه ام
و نغمه ی دلنشین و آرام اذان در گوش
گویی ملائک هم حسادت کرده اند به این رابطه
مرا از رویایی شیرین کشاندند به کابوس بیداری
باز من و پنجره و بغض نبودنت ....
#رضا_صفائی
......
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.