سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 17 بهمن 1403
    7 شعبان 1446
      Wednesday 5 Feb 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        هر آيه‌اي از قرآن، خزينه‌اي از علوم خداوند متعال است، پس هر آيه را که مشغول خواندن مي‌شوي، در آن دقّت کن که چه مي‌يابي. امام سجاد (َع)

        چهارشنبه ۱۷ بهمن

        که هستی!؟

        شعری از

        مسعود مهرابی( درویش)

        از دفتر من و دلم نوع شعر بحر طویل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴ ۱۵:۰۴ شماره ثبت ۴۱۶۳۰
          بازدید : ۱۰۰۷   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مسعود مهرابی( درویش)
        آخرین اشعار ناب مسعود مهرابی( درویش)

        سر سفره ی سبز سخن عشق،غزلخوان و غزلنوشم و نوشم ز شراب لب لعلت،که شب شاعری و شعر و شعور ،باتو جنون خواهد و مستی،
        عجب چلّه نشین کرد همه ی چلچله ها چرخ و فلک بر سر کویت!
         
         
        وندید دیده در این دایره آن دیده که دل دید زدیدار تو آنشب که لب چشمه ی مهتاب نشستی،
         
         
        همه ی همهمه و هوی و هیاهوی هوایم،توهستی،
         
         
        و با قامت قدقامت خود کرده قیامت ز ازل خشت من آغشته به عشقت شده عشقی که نمودست مرا مست و دهم در ره عشقت همه ی هست و سرو دست،که تو آیه ی نوری و همان عشق الستی،
         
         
        پریزاده! پریوش! پریچهره! پریناز! که با ناز از آغاز پر پرواز گشودی در این خانه ی ویرانه که صد طعنه به میخانه بزد در ره مستی،وسبب ساز شدی تا من مسکین،به این سوز و گداز،راز و نیاز،زاریِ هنگام نماز ،سر دهم آواز که؛
         
         
        چشم بر بدن بلبل بی جان و به باران و به بی برگیِ باغی که تنش در عطش رویشِ یک غنچه بخشکید و رخش زردتراز فصل خزان است و خزان جای سرشک برگ بریزد به دامان،ببستی،
         
         
        نبستی به دل،دل،،واز این باغ چو جستی،کمر عشق شکستی،
         
         
        خدا خالق خلاق خلایق خودش نیز گواه است که این سینه ی بی کینه ی ما در غم عشقت شده بیتاب،دریاب جنون را که چون قو بزنم ناله ز فرجام تو عشق چنانی که بسوزد همه هستی،
         
         
        رفیق! رفت رفیقت که رفاقت به زبان نیست و نیست رسم رفاقت که رخ از روی رفیقت بِکِشی تا بکُشی روح رفیقت و نبند رشته ی زنجیر رفاقت،بسستی،
         
         
        از آنشب که شدم عابد آن چشمِ سیاهی،که گاهی به نگاهی خرید بنده ز چاهی،ز غم دوریِ راهی کشد سینه بجای نفس آهی ز فراقت،و ای عشق که بر ظلمت شبهای من زار چو ماهی!
         
         
        تو پیمان من و دل که نپوییم ره عشق، به بر هم زدن چشم شکستی،
         
         
        که هستی!!؟
         
         
        مسعود مهرابی
         
         
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2