با تو ام! اي <من> كه در <من>زندگاني ميكني
اي كه قهري با من و نامهرباني ميكني
از رفيق سالهاي دور خود بي معرفت...
تازگي ها خوب داري قدر داني ميكني!
ظاهرا خاموشي و كِز كرده اي در من ولي...
كار خود را با زبانِ بي زباني ميكني
مثل يك سر لشكر مرتد و شرِ شورشي...
با سپاه قلب و احساسم تباني ميكني
مثل بغضي مينِشيني نيمه شبها در كمين
حمله هاي سهمگين و ناگهاني ميكني
گفتم اي رنجيده خاطر؛هر چه شد تقدير بود
بد نكن با من ولي...تا ميتواني ميكني
بارها توضيح دادم؛من مقصر نيستم
پس چرا داري <مرا>اي <من> رواني ميكني؟!
من خودم قرباني ام؛با اينكه ميفهمي چرا...
باز هم داري برايم روضه خواني ميكني؟!
آن عزيزِ رفته ديگر بر نمي گردد بفهم!
اي كه هر جا ميرسي ياد فلاني ميكني
عمر خشم و انتقامت كي به پايان ميرسد؟
كي دلت را اي <زميني>...<آسماني>ميكني؟
لا اقل مردانگي كن؛آبرويم را نبر
اي كه با هر نا كسي شيرين زباني ميكني
ميپري با اين و آن...دل ميبري بي آبرو
از لج من كارهاي آنچناني ميكني!
آخرِ پيري و رنجوري حواست هست كه...
خوش خوشَك آن گوشه ها داري جواني ميكني؟!
آبرويي مانده ديگر؟! اي كه داري همچنان...
صد خطا هم آشكارا هم نهاني ميكني!
انتقامت را گرفتي؟!<من> به آرامش رسيد؟!
با تو ام؛اي <من> كه در <من> زندگاني ميكني
محمد رضا نظري(لادون پرند)
درود بر شما استاد بزرگوار
بسیار زیبا بود