عشق گم شده ( سوم)
عشقها كو در خيال آید پديد
ميوه شيرين وصل هرگز نچيد
پس شنو از من تو رازي را نهان
تا بداني چون درآمد اين جهان
قبل از آن كو عشق زاید این مکان
هیچ بودش این جهان لامكان
چون كه عشق ذّره ها آغاز شد
باب تشكيل جهان هم باز شد
ذّره اي كو خالي از باري نمود
ميل تركيبش به ديگر ذّره بود
چون كه نيروي دو آمد در يكي
پس فزون آمد به نيرو هر يكي
اتحاد چند گونه ز اين و آن
می گشاید باب ايجاد جهان
پس چنين شد ذّره ها با يكدگر
خلق كردند در جهان از خشك و تر
هر چه نو بايد پديد آيد جهان
عشق، پيوندش بود از اين و آن
گر خيالي عشق بودش در جهان
پس نبودش اين زمين و آسمان
عشقها پيوند عالم بوده اند
از ازل در جان آدم بوده اند
پايه ي ساز جهان بر عشق و وصل
ذّره ذّره عشق می زاید ز نسل
گر نباشد عشق را وصلي سپس
اين جهان و آن جهان باشد عبث
چون سخن از نفس حق آمد به گوش
نعره ايي زد آن جوان رفتش ز هوش
باز در گوشش به نجوا گفت يار
خود رها از خويش کن، بازآ به کار
پس جوانك وارهانيد خويش تن
چون به هوش آمد نديد از ما و من
عاشق و معشوق و عشق در هم فرو
كي شكر در آب كردي جستجو