باز امشب از تو مهتابی شده است
شرح حالم شرح بیتابی شده است
روی ماهت جلوه گر دز آسمان
در طلوع است از کرانه تا کران
روز خلقت بر من آشفته حال
درس عشق آموختی بی قیل و قال
رخ نمودی لحظه ای ای نازنین
قصه ای خواندی به گوشم بس حزین
نطفه ای از عشق در جان کاشتی
صد هزاران راز و افسون داشتی
بیقراری های دل آغاز شد
کل فکر و ذکر دل پرواز شد
در درونم جمله ذرات وجود
در تپش در بیقراری در سجود
جستجوی کوی تو شد کار دل
دست بسته پای اندر خاک و گل
قطره ای از عشق در جانم چکید
در فراقت چشمم آرامی ندید
مست و مدهوش کلامت بوده ام
عاشق تکرار نامت بوده ام
در پی کویت به هر جا سر زدم
خانه ها جستم هزاران در زدم
من سراغت خارج از خود داشتم
کوی تو در آسمان انگاشتم
در تن و روحم تو منزل داشتی
هر دمی با دل تو محفل داشتی
عشق بودی و دلیل هستی ام
جلوه کردی در هوای مستی ام
بس حجاب افتاده بود اندر میان
دل گذشت از هر چه سود و هر زیان
ای همه آبادی و ویرانی ام
ای دلیل عقل و صد حیرانی ام
لحظه ای بنشین و در چشم ترم
بنگر و شوری بنه اندر برم
من بجز کویت کجا راهی شوم ؟
همسفر با راه و بیراهی شوم ؟
خسته از این کوله بار حیرتم
واله این شوکت و این هیبتم
عقل و پندار از من دیوانه گیر
از خرد من سیر گشتم سیر سیر
در جنون تو رهایی یافتم
شوکت و صد تاج شاهی یافتم
سرو را با عشق خود دمساز کن
آشنا با شه پر پرواز کن
.....
...
.