بشکن سبوی باده را ؛ ویرانه کن ویرانه را
بامگو از شور عشق , دیوانه کن دیوانه را
دیوان اسرا ر ازل شور تو پنهان در غزل
ما عاشقیم و مفلسیم ,بی مایه کن بیمایه را
آدم حسابت میکنم ؛جان را غلامت میکنم
گر تو حبیب عشقمی ؛بی کاره کن بیکاره را
من عاشق روی تو ام؛من ناطق موی توام
زلفت بده بردست باد, بی شانه کن بیشانه را
تو در درون قلب من,همچون عدو درنزدمن
حرمت شکستی عاقبت,بی نامه کن بینامه را
آخر تو خدای عاشقان , مسکین شهد شاهدان
جز عشق تو عشقی نبود,بی پایه کن بیپایه را
با ساقی و حور و ملک ، پرواز کردم تا فلک
جز راه تو را هی نبود, بی را هه کن بیراهه را
در دام زلف مرغکان عاشق شدن بیچارگیست
وین عشق نافرجام ما,بی چاره کن بیچاره را
در آسمان یادر زمین ,شیطان بود دائم درکمین
هرکس میخورد ازغیرتو,می خاره کن میخاره کن
دراین سرای زندگی از کفر تا شرمندگی وبندگی
من را ببر از سراب زندگی,بی خانه کن بیخانه کن
تا عمر دارم بعد از این با عشق تو هستم قرین
آخر تو معبود من ازنورخود,بی سایه را بیسایه کن