در این قصه سر آغاز خود گفتی و رفتی
ولی برنگشتی و از خود نگفتی و رفتی
اینجا دنیای آرمانی کسی نبود و نیست
کسی که یار تو باشد در این دنیا بگو که کیست؟
هوای دلتنگیت در کلامت مشخص نیست
اینجا فقط صدای خاموشت به گوش های غریبه ایست
ز اندیشه هایی گفتی که هرگز نزیست
ز حرف هایی که دیگر اعتقادت بر آن نیست
به یک اسم دلخوش کردی و به افکاری که همدستیست
ولی حتی ندانستی که آن اسم هم برای تو خیالیست
به عقیده ای قسم خوردی و گفتی اصالت یعنی همین
همین که تو میگویی گشته جابه جا با اندیشه بهترین
به دنبال چه میگردی در این دنیای به ظاهر برین؟؟
به دنبال لذت صحبتی و تعارف های آغشته به تحسین!!!
جایی که تو میگویی در آن حرف از همدردیست
حرف هایش صادرات واژه، دست به دست و چرخیست
نمیگویم که حرف هایمان سراسر فریب و شک ،ظاهریست
امید دستان یار و عشق دوستان برایم واقعیست
ولی گفتن عیب ها و ایراد های بسیار شدید
فریب خود و تسلی خاطر زخم های عدید
رسم دنیا رسم آیینه است و صورت های رنگین
هر آینه عمل کنی در آینه میبینی،، همین است همین...
راه و رسم آونگ ها را که میدانی
من به تو، تو به من نتیجه را میرسانی
راست گفتی استاد خفته درون افکارم،، تو همانی!!!
ناله و اشک سالیان دراز خموش وقتی که چاره نتوانی...
از ماست که بر ماست شدم من پارسی زبان،، خبیر..
از تو متاثر گشتم که به زعمت شدم دستان پر قدرت فریب....