دلم می خواهد خلوتی پیدا کنم
من باشم و سکوت و شعری که دوست می دارم
دلم می خواهد در آن خلوت بی جهت ، من و آرامش بهم تکیه بدهیم
قاصدکی بیاید و کنار سفره سکوتمان بنشیند
علف سرش را از روی پای زمین بردارد و به ما سلام دهد
و باد آهسته گیسوان سبز دشت را نوازش کند
دلم گوشه خلوتی می خواهد ...
دلم می خواهد سنگ با نجابت خاک تیمم کند
و درخت ، ترانه بلوغ سیب را زمزمه باشد
کوه ، آواز کوچ قلبها را باز برای شیار هایش بخواند
آفتاب بوسه اش را ذره ذره به گیاه هدیه کند
و رود با لبخند از کنار من و امروز بگذرد
دلم می خواهد پروانه خبر بارداری ابر را به دانه گندم بدهد
و کندو پر از مشورت مزرعه با گل باشد
دلم سکوت و کاغذ و قلم می خواهد
فقط... سکوت و کاغذ و قلم
دلم می خواهد تمام خاطراتم را با رنگ سرخ لاله و زرد پر های قناری عوض کنم
اما ...کمی از کودکی ام را برای روز آشتی نگه می دارم
می خواهم از دایره فلسفه آینه ها دور شوم
و پرتاب شوم در افسانه حوض بدون ماهی
مداد رنگی امید را به دست کودک خیالم بدهم
تا چهره عشق را همانطور که دوست دارد نقاشی کند
زیبا تر از موسیقی سکوت و دلچسب تر از هوای تنهایی ...
درون جمجمه خاطرات خدا ، مخلوقی شبیه من نیست...
دلم یک بستر سکوت ، یک آغوش تنهایی می خواهد
تا فراموش کنم ... و خودم را
امیر جلالی