بنگردر آسمان سیاه شب چه سکوتی است
دختران ستاره هزار هزار
مرثیه می خوانند
با زبانی خاموش
و ذهن من همچون باکره ای
پر از ابهام و ترس از همخواب شدن با شبح دروغ
رد پای سواران افسانه دلشدگان را دنبال می کند .......
هل پوچ امید در چای سرد زندگی
عطر خستگی می دهد باز
شاید خواب ...دوباره فرصتی باشد
برای اشتیاق به رنج کشیدن .......
در آسمان روز طرح لبخند سئوالی است
همچون پیکان کوچ مرغابی های وحشی
که می شکافد هوای خاکستری خیالم را
بسوی تالاب آرزوهای گمشده
و به شوق دیدن نیلوفر ی نجیب که سراب نیست
قهوه ای تلخ می خواهم
تلخ تر از پاسخی که به کام خود یافته ام
تا چاشنی سیگار غم فرو خورده ام شود
آی ای عاشقان مغرور شکست خورده
کدام کوچه را برای گریه کردن به خلوت نشسته اید .......
آسمان غروب چه سرخ بغض است
سرخ به سان چشمان وحشت زده ام
که از رعد و برق سایه روشن های مسافر
پر و خالی می شود از باران دلتنگی
این همه تندیس سئوال را من کی ... به کجا ساخته ام ؟ .......
می ترسم از روشن کردن چراغ
می ترسم از اینکه حقیقت پشت سرم ایستاده باشد
و من حتی هیچ را برای گفتن نداشته باشم ...
بنگردر آسمان سیاه شب چه سکوتی است.
امیر جلالی .