حيله گر و احمق ( دوم)
گر رفيقت عاقل آمد در ميان
قدر آن مي دار و شادي كن از آن
عاقبت آن خر برفت از جايگاه
ساعتي بگذشت و برگشت جايگاه
يك خر ديگر به همره داشت او
نزد ایشان آن خرک بگذاشت او
گرگ پرسيدش كه نسبت را بگو
گفت نسبت را مكن تو جستجو
غصه دارم از چنين اعمال زشت
همسرم را اين چنين شد سرنوشت
قصه ها گفتم بر او از اين مكان
تا كه راضي شد بيايد اين زمان
روز ديگر آمد او با كره خر
کره خر شد پيش كش، بر شير نر
شير آمد در سئوال از نسبتش
گفت فرزند من است كو خورديش
اين چنين هرشب بساط عيش شد
تا كه يك شب دست خالي پيش شد
گفت عذرم را پذير سلطان ما
جمله خر ها گشته قربان شما
كس دگر باقي نماند در دشت ما
جمله آوردم به پيش شاه ما
چون سخن آخر شد و اينجا رسيد
شير غرش كرد و حلق وي دريد
آري احمق بهر حفظ خويشتن
صد كس ديگر فدا كرد او به تن
عاقبت جان وي از او هم گرفت
اين حماقت بود كه جان او گرفت
خود طمع كردش به قول روبهي
در نجات خويش كرد او ابلهي
گر كسي دزدي كند اموال تو
مي برد يك بار او از مال تو
احمقي گر در مسيرت آمدش
مال و جان را صد خسارت آمدش
چند روزي گشنه بودند آن سه شر
ني شكاري بود و ني ردي ز خر
عاقبت گرگ آمد و نزديك شير
گفتني گفتا وي اندر گوش شير
چون كه روبه آمدش بي لقمه نا ن
گرگ و شير نزديك آمد سوي آن
حلق روبه پر ز خون خويش شد
عاقبت صياد، صيد خويش شد
گرچه روبه بود صيادي قدر
ليك مكر وی نمودش او در خطر
جاي او در نزد شيرهرگز مباد
قوت او مرغ و خروس شهر باد
چون طمع آمد رفاقت شاه را
جان او شد پيش كش آن شاه را