از عشق های بی ریا، متنفرم
از آدمای باحیا، متنفرم
از دست های در جیب در هوای دونفره، متنفرم
از برق چشمان عاشق نگران، متنفرم
از لرزش دستانم در تپش صدای پایت، متنفرم
از حس بوسیدنت در رویای تنهایی، متنفرم
از لمس نکردن تنت در اوج عشق بازی، متنفرم
اکنون تو رفته ای....
و تو عشق را تجربه میکنی و من تنفر را...
هواشناسی هوای این جا را بارانی اعلام کرده
اما تو خیالت راحت
آن قدر از من دوری که از آسمان تنها برایت ستاره می بارد....
نمی دانم تشخیصت از دردم چه بود
که این همه قرص برایم تجویز کردی
من دیگر برایت تکرار نمی شوم
چون
دستانش را که میگیری، خاطره ای مشابه را تداعی نمی کند
در آغوش که میگیری اش، خاطره ای مشابه را تداعی نمی کند
بر لب هایش که بوسه میزنی، خاطره ای مشابه را تداعی نمی کند
دروغ که میگوید...
اما
اگر
روزی
کسی
دستانش برایت لرزید
دلش برایت تپید
چشمانش برایت گریست
و
قرص هایت را با عشق سر کشید
شاید مرا به خاطر آوری....